نشسته بودم توي تاكسي؛ يه خانومي تا نشست توي تاكسي گفت كه كرايه چنده و شروع كرد به محاسبه كردن كرايه دو نفر و گفت كه فلان جا پياده ميشم، بعد از چند دقيقه دنبال پول خرد گشتن و اين داستان ها و دادن كرايه، راننده بهش گفت كه فلان قدر ديگه هم بايد بدي؛ بعدش طرف مي خواست ده هزار تومني بده كه از داستان محاسباتش راحت بشه كه مادرش همون مقدار پول رو به راننده داد؛ واقعاً موندم كه طرف چه جوري داره زندگيش رو مي چرخونه وقتي كه نمي تونه يه حساب دو دو تا چهار تايي رو حل كنه.
ميخوانم
- احمد شاملو
- بهزاد مهراني
- تراوشات نمناك - حميد مقدم
- توهُّماتِ يك آميبِ 45 كروموزومي
- در جستجوي معني
- دستنوشتههاي امير خرم
- رسول يونان
- روزهاي زندگي
- شايراد
- صادق هدايت
- عباس معروفي
- علي شكري
- عليرضا حسامي
- فرشاد مظفري
- كامران قاصدي
- كمانگير
- مجله رودكي
- مرد مختصر - كافه فرزاد كاظمي
- مريم مومني
- منيرو روانيپور
- مهرداد فاطمي
- وبلاگ قبليام در پرشينبلاگ
- ويترين افكار من
- يادداشتهاي صنايعي - شهرام كريمي
- يك ليوان چاي داغ
- پاكنوش
- چكاد
آرشيو من
-
◄
2010
(69)
- دسامبر (2)
- نوامبر (7)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (3)
- اوت (5)
- ژوئیهٔ (6)
- ژوئن (9)
- مهٔ (9)
- آوریل (3)
- مارس (8)
- فوریهٔ (10)
- ژانویهٔ (4)
-
◄
2009
(59)
- دسامبر (5)
- نوامبر (6)
- اکتبر (4)
- سپتامبر (7)
- اوت (18)
- ژوئیهٔ (3)
- ژوئن (3)
- مهٔ (1)
- آوریل (2)
- مارس (6)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (1)