۰۳ مرداد ۱۳۹۰

جان لاك - رساله اي درباره حكومت

جان لاك انديشمند مي گويد: "... از آنجايي كه قوانيني كه يك بار و در زمان كوتاهي وضع مي شوند، داراي نيروي باثبات و پايدارند و نيازمند اجرا يا مراقبت دائمي هستند، اين ضرورت ديده مي شود كه قدرتي دائمي وجود داشته باشد تا اجراي اين قوانين را زير نظر بگيرد و اجازه ندهد كه آن قوانين قدرت خود را از دست بدهند، به همين دليل قدرت هاي قانونگذاري و اجرايي اغلب از يكديگر جدا هستند. ..."
جمله جان لاك را با وضعيت واقعي كنوني مملكتمان مقايسه مي كنيم به موارد دردناكي مي رسيم هر چند پوسته ظاهري آن چيزي كه مي بينيم شبيه جمله مذكور است اما مي دانيم كه واقعيت متاسفانه چيز ديگري است.

۰۲ مرداد ۱۳۹۰

نروژ

خبرهاي زيادي در مورد وضعيت اقدامات خشونت طلبانه در نروژ شنيده ميشه؛ دو روزي است كه دارم به اين جمله از قذافي فكر ميكنم كه خطاب به سران كشورهاي غربي گفته بود:
"اگه حملات به ليبي افزايش پيدا كنه ما مثل مور و ملخ و پشه مي ريزيم به اروپا و ما كلي آدم افراطي توي اروپا داريم كه مي تونيم زود تحريكشان كنيم و يادتان باشد كه هيتلر خودش اروپايي بود و بايد بتوانيم هيتلرهاي خود را در اروپا بيشتر پرورش دهيم"
با اين حمله مرگبار در امن ترين كشور جهان واي به حال كشورهاي دست دو يا سه اروپايي كه شديداً مستعد چنين چيزهايي هستند و فقط لازم است كسي آهنگ خوبي برايشان بزند و رقاصان به جلوي سكو بيايند.

۰۳ تیر ۱۳۹۰

محاسبات رياضي

نشسته بودم توي تاكسي؛ يه خانومي تا نشست توي تاكسي گفت كه كرايه چنده و شروع كرد به محاسبه كردن كرايه دو نفر و گفت كه فلان جا پياده ميشم، بعد از چند دقيقه دنبال پول خرد گشتن و اين داستان ها و دادن كرايه، راننده بهش گفت كه فلان قدر ديگه هم بايد بدي؛ بعدش طرف مي خواست ده هزار تومني بده كه از داستان محاسباتش راحت بشه كه مادرش همون مقدار پول رو به راننده داد؛ واقعاً موندم كه طرف چه جوري داره زندگيش رو مي چرخونه وقتي كه نمي تونه يه حساب دو دو تا چهار تايي رو حل كنه.

۱۶ خرداد ۱۳۹۰

حاصل كار جهان

حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست
باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
پنج روزي كه در اين مرحله مهلت داري
خوش بياساي زماني كه زمان اين همه نيست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرضست
غرض اينست و گرنه دل و جان اين همه نيست

۱۱ خرداد ۱۳۹۰

اخلاق

اخلاق در اين مملكت به باد فنا رفته بود امروز بيشتر به فنا رفت، براي داستاني كه امروز صبح براي دفن عزت الله سحابي و مرگ هاله سحابي اتفاق افتاد واقعاً متاسفم.

۱۰ خرداد ۱۳۹۰

عدد

ببين چگونه پول ميدهيم، نفت و آب و برق را
ببين احاطه كرده است عدد فكر خلق را

۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

داستانك كوتاه

از اين داستانك خوشم اومد؛ كوتاه و جالب.

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.
اما بی پول بود.
بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.
بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و.... پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.
این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت، فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.
میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت.
عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.
زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.
پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.
سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود.
او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود.
دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.
او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.
موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت : "آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان".
سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود : من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم .
هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت.
بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد !!!!

از یک نویسنده ناشناس


۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

حاصل كارگه

حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست
باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
پنج روزي كه در اين مرحله فرصت داري
خوش بياساي زماني كه زمان اين همه نيست
از دل و جان و شرف صحبت جانان غرضست
غرض اينست و گرنه دل و جان اين همه نيست

۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

مديريت اشتباهات

يكي از چيزيهايي كه ما در كشورمان كم داريم اين است كه اجازه خطا و بروز اشتباه به آدمها نميدهيم؛ بايد به آدمها اجازه اشتباهات كنترل شده داد و آنها را بخشيد و مديريت كرد.

۳۱ فروردین ۱۳۹۰

وبلاگ

بعضي از دوستان كه دستي توي وبلاگ دارند ميخوان وبلاگشون رو تعطيل كنند؛ اونهايي كه وبلاگ ندارند بعضي وقتها هوس ميكنن يه چيزهايي بنويسند؛ اينكه حس كني چه كار بايد انجام بدي بعدش هم همون حس رو داشته باشي يكي از بهترين حس هاي زندگي است كه به ندرت توي آدمي ميشه پيدا بشه؛ اما اگه بشه خيلي جالب و جذابه

۱۲ فروردین ۱۳۹۰

سليويو برلوسكني

آقاي سيلويو برلوسكني نخست وزير سياستمدار مشهوري در ايتالياست، هم به لحاظ ثروت هم به لحاظ مدت دوران نخست وزيري و هم به دلايل مسايل مربوط به س ك س؛
داشتم اظهارات يكي از مخالفان ايشون رو در خصوص ديدگاه آقاي سيلويو برلوسكني ميخواندم كه مي گفت: "آقاي برلوسكني زنان را دوستان دارند اما نه در حالت عمودي بلكه در حالت افقي" جالب اينكه ميگفت" "اكثريت مردان ايتاليايي چنين عقيده ايي دارند و بايد به مبارزات فمنيستي خود و حزبشان تا ريشه كن كردن اين تفكر در ايتاليا ادامه دهند."

اگه ايتاليا اينجوريه واي به حال ايران !!!

۰۱ فروردین ۱۳۹۰

سال 90 مبارك

سال نو رو به همه دوستان، آشنايان و اقوام تبريك گفته و اميدوارم امسال بيشتر از سال هاي قبل وقت داشته باشيم كه به خود خودمون برسيم.

۲۴ اسفند ۱۳۸۹

تاريخ و بانك

امان از دست كارهاي بانكي در ايران؛ خدا آدم رو گرفتار بانك ملي اون هم توي شب عيد نكنه؛ اما از اين داستانها كه بگذريم امروز توي بانك چند نفري داشتند فرمهاي مربوطه به پرداختهاي دولتي رو تكميل ميكردند و از همديگه تاريخ امروز رو ميپرسيدند؛ يكي ميگفت امروز 12 ماهه و اون يكي ميگفت 8 ام ماهه؛ كلي گيج شدم از اينكه مردم چه جوري دنبال تاريخ و روزهاي ماه ميگردند؛ يعني واقعاً براشون مهم نيست كه توي چه روزي توي ماه هستيم؟

۰۳ بهمن ۱۳۸۹

فهميدن

سخت است فهماندن چيزي به كسي كه براي نفهميدن آن پول مي گيرد. "احمد شاملو"