به ياد بچگيها دارم شازده كوچولو رو با صداي شاملوي نازنين گوش ميدم، من عاشق اين قسمت از داستانم كه صبحتهاي امير كوچولو رو با ميخواره با صداي مرحوم حسن فتحي نازنين پخش ميشه:
به میخواره که صُمبُکم پشت يک مشت بطری خالی و يک مشت بطری پر نشسته بود گفت: چه کار داری میکنی؟
میخواره با لحن غمزدهای جواب داد: مِی میزنم.
امير کوچولو پرسيد: مِی میزنی که چی؟
میخواره جواب داد: که فراموش کنم.
امير کوچولو که حالا ديگر دلش برای او میسوخت پرسيد: چی را فراموش کنی؟
میخواره همان طور که سرش را میانداخت پايين گفت: سر شکستگيم را.
امير کوچولو که دلش میخواست دردی از او دوا کند پرسيد: سرشکستگی از چی؟
میخواره جواب داد: سرشکستگیِ میخواره بودنم رو.