هرگز به این پی نخواهیم برد كه چرا مردم را ناراحت میكنیم؟ از چه چیز ما ناراحت میشوند از چه چیز ما خوششان میآید؟ چه چیز را مسخره میبینند؟ تصویر ما برای خودمان بزرگترین راز خود ماست. تا وقتی ما با دیگران زندگی می كنیم ما تنها آن چیزی هستیم كه اشخاص دیگر ما را چنان میبینند. فكر كردن به اینكه دیگران ما را چگونه می بینند و تلاش برای اینكه تصویر ما حتی الامكان جذاب باشد نوعی فریبكاری است. اما آیا میان خویشتن خویش و خویشتن دیگری میانجی مستقیم غیر از چشمها وجود دارد؟ آیا عشق بدون آنكه با دلواپسی تصویرمان را در ذهن معشوق دنبال كنیم امكان دارد؟ وقتی دیگر دلواپس آن نباشیم كه در چشم محبوبمان چگونه دیده میشویم؟ معنایش این است كه دیگر عاشق نیستیم؟میلان کوندرا - جاودانگی
۲۳ مرداد ۱۳۸۹
جاودانگی
ميخوانم
- احمد شاملو
- بهزاد مهراني
- تراوشات نمناك - حميد مقدم
- توهُّماتِ يك آميبِ 45 كروموزومي
- در جستجوي معني
- دستنوشتههاي امير خرم
- رسول يونان
- روزهاي زندگي
- شايراد
- صادق هدايت
- عباس معروفي
- علي شكري
- عليرضا حسامي
- فرشاد مظفري
- كامران قاصدي
- كمانگير
- مجله رودكي
- مرد مختصر - كافه فرزاد كاظمي
- مريم مومني
- منيرو روانيپور
- مهرداد فاطمي
- وبلاگ قبليام در پرشينبلاگ
- ويترين افكار من
- يادداشتهاي صنايعي - شهرام كريمي
- يك ليوان چاي داغ
- پاكنوش
- چكاد
آرشيو من
-
▼
2010
(69)
- دسامبر (2)
- نوامبر (7)
- اکتبر (3)
- سپتامبر (3)
- اوت (5)
- ژوئیهٔ (6)
- ژوئن (9)
- مهٔ (9)
- آوریل (3)
- مارس (8)
- فوریهٔ (10)
- ژانویهٔ (4)
-
◄
2009
(59)
- دسامبر (5)
- نوامبر (6)
- اکتبر (4)
- سپتامبر (7)
- اوت (18)
- ژوئیهٔ (3)
- ژوئن (3)
- مهٔ (1)
- آوریل (2)
- مارس (6)
- فوریهٔ (3)
- ژانویهٔ (1)