۰۸ مرداد ۱۳۸۹

مادر

مادرها هم یک‌جور وجه اشتراک با نویسنده‌ها دارند. چیزی را می‌زایند و به پایش می‌نشینند تا ببالد و خودش را نشان دهد. بعد آن چیز می‌شود خودش. چیزی مستقل از آن‌چه او زاییده و راه می‌افتد و می‌رود.
"کافه رنسانس / ساسان قهرمان"

۰۱ مرداد ۱۳۸۹

منهاي دو

نمايش منهاي دو با بازي سيامك صفري و حسن معجوني را ديدم و ارزش ديدن دارد.
سیامک صفری، محمدحسن معجونی، علی سرابی، پگاه آهنگرانی، باران کوثری، لیلی رشیدی از بازيگران اين تئاتر هستند هر چند از بازي داود رشيدي به هيچ وجه خوشم نمي‌آيد اما كارگرداني‌اش در اين تئاتر قابل قبول بود.
هر چند به نقش كارگردان اعتقاد زيادي دارم اما ياد اين جمله حسن معجوني مي‌افتم كه مي‌گويد: "من بازیگرم. دوست دارم کارگردان قرائت خودش را از نقش بگوید نه اینکه به من درس بازیگری بدهد." يا اين جمله "عده‌ای فیلمسازی را نمی‌دانند اما ادای کارگردانی درمی‌آورند. بعضی‌ها فکر می‌کنند فقط باید امر و نهی کنند و به کار بازیگر جهت بدهند. در صورتی که باید خواست خود را شرح بدهند و من بازیگر بتوانم آن را با روش‌های خودم دربیاورم" و فكر مي‌كنم كه اين تئاتر رو سيامك صفري و حسن معجوني به اين حد از كمال رسانده‌اند.
عاشق بازي سيامك صفري‌ام، صدا و نوع حرف زدنش و به ويژه تكرارهايي كه واقعاً با تسلط كامل انجام مي‌شود اين بازيگر را به حد كمال مي‌رساند هر چند خودش مي‌گويد: "آدم كمال‌طلبي هستم. هنوز به شدت تمايل دارم در عرصه بازيگري اتفاقات بزرگي برايم رخ بدهد بنابراين هنوز به رأس هرم بازيگريم نرسيده‌ام."

۳۰ تیر ۱۳۸۹

كرج و استان البرز

توي در و ديوار شهر نوشتن كه "اي استان البرز كه راء تو نشان از رهروي از 14 نور پاك عصمت و طهارت است" مي‌شه يكي اين جمله رو براي من ترجمه كنه !
يه تعداد آدم هم دلشون رو خوش كردند كه اوضاع بهتر مي‌شه

۲۴ تیر ۱۳۸۹

و عشق گريبان ما را گرفت

و عشق گریبان ما را گرفت، درست همان‌طوری که قاتلی یک‌دفعه از کوچه‌ای تاریک سر آدم هوار می‌شود، هر دومان را تکان داد، همان تکان رعد و برق؛ همان تکان برق تیغه‌ی چاقو. بعدها البته گفت که
اینطور نبوده و ما از سال‌ها پیش، حتی بی‌آنکه یکدیگر را بشناسیم عاشق هم بوده‌ایم و او در ظاهر مدتی با مرد دیگری زندگی می‌کرده و من هم با آن دخترک...اسمش چه بود...زندگی می‌کردم. چنان صحبت می‌کردیم که انگار همین دیروز از هم جدا شدیم و سال‌ها همدیگر را می‌شناسیم. آفتاب ماه مه بر من تابید و زن، معشوقه‌ی من شد.
"میخائیل بولگاکف / عباس میلانی"

۱۵ تیر ۱۳۸۹

حاجي آقا و صادق هدايت

كتاب حاجي آقاي صادق هدايت با توجه به فرهنگ عامه ايراني جماعت هميشه به روز است و اصولاٌ ايراني‌ها خيلي در اين زمينه پيشرفت نكرده‌اند و اگر نداني كه اين كتاب مربوط به 1945 است انگاري وضعيت همين الان ايران را به تصوير كشيده است:
مثلاً توصيه‌هاي حاجي را به پسر كوچكش در پاراگراف زير مي‌خوانيد؛ تازه تازه و به روز
توي دنيا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپيده؛ اگر نمي‌خواهي جزو چاپيده‌ها باشي، سعي كن كه ديگران را بچاپي! سواد زيادي لازم نيست، آدم را ديوانه مي‌كنه و از زندگي عقب مي‌اندازه! فقط سر درس حساب و سياق دقت بكن! چهار عمل اصلي را كه ياد گرفتي، كافي است، تا بتواني حساب پول را نگه‌داري و كلاه سرت نره، فهميدي؟ حساب مهمه! بايد كاسبي ياد بگيري، با مردم طرف بشي، از من مي‌شنوي برو بند كفش تو سيني بگذار و بفروش، خيلي بهتره تا بري كتاب جامع عباسي را ياد بگيري! سعي كن پررو باشي، نگذار فراموش بشي، تا مي‌تواني عرض اندام بكن، حق خودت را بگير! از فحش و تحقير و رده نترس! حرف توي هوا پخش مي‌شه، هر وقت از اين در بيرونت انداختند، از در ديگر با لبخند وارد بشو، فهميدي؟ پررو، وقيح و بي‌سواد؛ چون گاهي هم بايد تظاهر به حماقت كرد، تا كار بهتر درست بشه!... نان را به نرخ روز بايد خورد! سعي كن با مقامات عاليه مربوط بشي، با هركس و هر عقيده‌اي موافق باشي، تا بهتر قاپشان را بدزدي!.... كتاب و درس و اينها دو پول نمي‌ارزه! خيال كن تو سر گردنه داري زندگي مي‌كني! اگر غفلت كردي تو را مي‌چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجي، چند كلمه قلنبه ياد بگير، همين بسه!!!!ا

۱۱ تیر ۱۳۸۹

ساموئل باتلر

بعضي وقت‌ها يه چيزهايي توي Google Reader توسط دوستان به اشتراك گذاشته مي‌شه كه خيلي جالب و دوست داشتني‌اند، مثلاً اين جمله ساموئل باتلر كه مي‌گه: ”از شیطان پوزش می‌طلبیم٬ نباید فراموش کنیم که ما فقط یک طرف داستان را شنیده‌ایم؛ تمام کتابها را خدا نوشته است.“