۰۲ دی ۱۳۸۹

يلدا

يلداي امسال فوق العاده بود؛ بعد از حدود 10 سال خواهرم زهرا از نروژ به ايران آمده بود و همه در خانه نامزدم مريم بوديم، كلي خوش گذشت، اميدوارم به همه دوستان هم خوش بگذرد.

۱۷ آذر ۱۳۸۹

صداي عاشقي

در سال‌های دور، داستانی نوشتم و بعد به قصد کار بر موسیقی کلام آن را ضبط کردم. شبی که داشتم به صدای خودم گوش می‌دادم، از لحن صدا دریافتم که راوی داستان عاشق شده است.

چرا داستان می‌نویسیم / هوشنگ گلشیری

۰۷ آذر ۱۳۸۹

المپيك آسيايي گوانگجو

بازيهاي آسيايي سال 2010 واقعاً فوق العاده بود، تا به حال اينقدر از بازيهاي آسيايي لذت نبرده بودم، مقامي هم كه ايران در اين بازيها بدست آورد برايم لذت بخش بود؛هر چند بوق و كرناي تبليغات در خصوص نتايج بدست آمده هنوز رسماً شروع نشده است اما چون ما به اين داستانها عادت داريم خودمان را براي شنيدن خيلي چيزها آماده كرده ايم، شما هم خود را آماده كنيد كه چيزهاي فوق العاده ايي بشنويد!!!

۰۲ آذر ۱۳۸۹

تعطيات فوري و فوري

تهران فردا تعطيل شد، اعلام تعطيلات فوري و بدون برنامه ريزي جديداً زياد شده و هر لحظه امكان داره مملكت از اون چيزي كه هست هم تعطيل تر بشه.
به نظرم خارجي ها خيلي نبايد دنبال تحريمهاي ايران باشند تا اقتصاد ما فلج بشه، ما خودمون داريم مملكت رو تعطيل ميكنيم.

۲۷ آبان ۱۳۸۹

زندگي

زندگي خيلي كوتاه، زيبا و در عين حال عجيب سخت است !!

زندگي جمع اضداد است.

۲۶ آبان ۱۳۸۹

داشته ها

بعضي وقتها يه سري آدم ها يه چيزهايي ميگن كه آدم هر چي فكر ميكنه چيزي سرش نميشه، مثلاً توي اين لينك كه رييس دولت در قزوين گفته "آرزوی بسیاری از انسان ها را یک ساعت زندگی کردن در ایران" دانست، پيشنهاد من اين كه خيلي روي اين موضوع فكر كنيد چون اين جزء داشته هايي كه توي پست قبلي خدمتتون گفتم كه بايد حواسمون بهش باشه.

۲۳ آبان ۱۳۸۹

استفاده مفيد از داشته‌ها

بعضي وقتها آدم چيزهايي رو توي زندگي داره كه خيلي حواسش بهش جمع و جور نيست مثلاً سلامتي، خانواده، دوستان، كار و ... كه آدم بايد كلي زور بزنه تا بتونه از داشته‌هاش نگهداري كنه نه اينكه بخوام بگم بريم خدا رو شكر كنيم، اصلاً چنين قصدي ندارم اما بايد بگم كه قدر چيزهايي رو كه داريم بايد بدونيم چون امكان داره خيلي زودتر از اون چيزي كه من و تو فكر ميكنيم از دستشون بديم، اگه هر كدوم از ما يك مقداري روي اين موضوعاتي كه گفتم فكر كنيم حتماً مثالهايي پيدا ميكنيم.

۲۰ آبان ۱۳۸۹

فكر كردن

سخت ترين كاري كه هر كسي نميتواند آن را انجام دهد "فكر كردن" است؛ هر روز با آدمهايي روبرو ميشويم كه زحمت فكر كردن را به خودشان نداده اند و نميدهند، ياد اين جمله از ادوارد بونو افتادم كه ميگويد: "فكر كردن مهارت است، اگر كسي روش آن را بداند، ميتواند كامل و پيشرفته شود."
سخت در تلاشم كه بهتر فكر كردن را ياد بگيرم؛ مرور كوتاهي بر ادبيات بهتر فكر كردن داشته ام و منابعي هم در اينترنت پيدا كرده ام، اما اگر كسي از دوستان مطلب مفيدي داشت ممنون ميشوم كه مرا راهنمايي كند.

۱۸ آبان ۱۳۸۹

سن تقويمي

بعضي وقتها به اين نتيجه ميرسم كه آدمهاي بزرگ فقط از لحاظ سن تقويمي بزرگ شده اند، وقتي نميتواني مثل چند آدم بالغ در خصوص يك موضوع در يك جلسه به نتيجه برسي ديگر چه انتظاري ميتواني از حاضرين در جلسه در خصوص شروع يك پروژه جديد داشته باشي.

۲۷ مهر ۱۳۸۹

کامپیوتر

برخی از دست‌آوردهای بشر متکی بر پیش‌فرض‌های نادرستی بوده که به کوشش انسان‌ها درست از آب درآمده است، این کار از عهده کامپیوتر بر نمی آید.

۲۳ مهر ۱۳۸۹

ابراهيم گلستان

مسعود بهنود: آقای گلستان، شما اگه قرار باشه زندگی خودتون رو شروع بکنید، از کجا شروع می‌کنید؟
ابراهیم گلستان: از اینکه پدرم با مادرم بخوابه.

"ابراهیم گلستان / گفتگو با شبکه‌ی بی‌بی‌سی فارسی"

۱۵ مهر ۱۳۸۹

ماریو بارگاس یوسا

از روز اولي كه وبلاگم رو درست كردم اين جمله از ماريو بارگاس يوسا در گوشه سمت چپ وبلاگم ديده ميشود كه ميگويد: "با خواندن ادبيات ما چند بار فرصت زيستن داريم و در قالب بسيار آدم‌ها و مكان‌ها و زمان‌ها، زندگي مي‌كنيم. ماريو بارگاس يوسا مي‌گويد: دنيايي بدون ادبيات و انسان‌هايي كه نه شعر مي‌خوانند و نه رمان، جامعه‌اي خشك و افسرده به وجود مي آورد، با آن واژگان كم مايه و بي‌رمق ناله و اداهايي ميمون‌وار جاي كلمات را مي‌گيرد" امروز خيلي خوشحال شدم كه شنيدم ماريو بارگاس يوسا جايزه نوبل ادبي 2010 را به خودش اختصاص داد، هر چند به نظرم زودتر از اينها اين نويسنده اهل پرو ميبايستي جايزه نوبل ادبيات را به خودش اختصاص ميداد اما باز هم خوشحالم كه جايزه ايي در خور نوشته هايش دريافت كرد.

۰۱ مهر ۱۳۸۹

نامزديم و اول مهرماه

اول مهر براي من هميشه يادآور شروع مدرسه ها بود، اما از امسال به بعد يادآور روز نامزديم خواهد بود.
هيچ وقت فكر نميكردم كه ازدواج كنم، اما امروز روز نامزديمه، اميدوارم همه مفاهيمي كه ما در خوشبختي هميشه به دنبالش هستيم رو بدست بياريم.

۲۲ شهریور ۱۳۸۹

تك گوئي هاي ماندگار تاريخ سينماي ايران «بهمن مفید» در فیلم «قیصر»

من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود کریم آب‌منگل. میشناسیش

آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری، به موت قسم اصلا ما تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایۀدربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجو جور شد؛ رو تخت نشسته بودیم داشتیم می‌خوردیم.

اولی رو رفتیم بالا به سلامتی رفقا، لول لول شدیم. دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، پاتیل پاتیل شدیم. سومی رو، اومدیم بریم بالا، آشیخ علی نامرد ساقی شد. گفت: برین بالا؛ مام رفتیم بالا. گفت: به سلامتی میتی، تو نمیری، به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی، ضامندار اومد بیرون. رفتم و اومدم، دیدم کسی رو زمین خوابیده‌اس.

پریدم تو اُتول. اومدم دم کوچه مهران، بغل این نُرقه‌فروشیه. اومدم پایین، یه پسره هیکل میزونه ـ اینجوریه ـ زدبه‌هم،افتادم تو جوب. گفتم: هته‌ته گفت: عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومیشم زد؛ از اولیش قایمتر زد.

دست کردم جیبم که برم و بیام؛ چشامو وا کردم دیدم مریضخونه روسام.

حالا ما به همه گفتیم زدیم. شومام بگین زده. آره! خوبیت نداره؛ واردی که. . .

۱۰ شهریور ۱۳۸۹

شازده كوچولو

به ياد بچگي‌ها دارم شازده كوچولو رو با صداي شاملوي نازنين گوش مي‌دم، من عاشق اين قسمت از داستانم كه صبحت‌هاي امير كوچولو رو با مي‌خواره با صداي مرحوم حسن فتحي نازنين پخش مي‌شه:

به می‌خواره که صُم‌بُکم پشت يک مشت بطری خالی و يک مشت بطری پر نشسته بود گفت: چه کار داری می‌کنی؟

می‌خواره با لحن غم‌زده‌ای جواب داد: مِی می‌زنم.

امير کوچولو پرسيد: مِی می‌زنی که چی؟

می‌خواره جواب داد: که فراموش کنم.

امير کوچولو که حالا ديگر دلش برای او می‌سوخت پرسيد: چی را فراموش کنی؟

می‌خواره همان طور که سرش را می‌انداخت پايين گفت: سر شکستگيم را.

امير کوچولو که دلش می‌خواست دردی از او دوا کند پرسيد: سرشکستگی از چی؟

می‌خواره جواب داد: سرشکستگیِ می‌خواره بودنم رو.

۳۱ مرداد ۱۳۸۹

كاهش جنايت در رمضان

اين لينك فوق‌العاده بود.
"کاهش چشم‌گیر جرائم در ماه رمضان نشان می‌دهد
بسیاری از مجرمین در واقع همان دینداران‌اند!"

۲۸ مرداد ۱۳۸۹

بيست و هشتم مردادماه

نه ناسيوناليستم نه مذهبي، اما روز بيست و هشتم مردادماه بدجوري دلم مي‌گيره !

۲۳ مرداد ۱۳۸۹

جاودانگی

هرگز به این پی نخواهیم برد كه چرا مردم را ناراحت می‌‌‌كنیم؟ از چه چیز ما ناراحت می‌شوند از چه چیز ما خوششان می‌آید؟ چه چیز را مسخره می‌بینند؟ تصویر ما برای خودمان بزرگترین راز خود ماست. تا وقتی ما با
دیگران زندگی می كنیم ما تنها آن چیزی هستیم كه اشخاص دیگر ما را چنان می‌بینند. فكر كردن به اینكه دیگران ما را چگونه می بینند و تلاش برای اینكه تصویر ما حتی الامكان جذاب باشد نوعی فریبكاری است. اما آیا میان خویشتن خویش و خویشتن دیگری میانجی مستقیم غیر از چشمها وجود دارد؟ آیا عشق بدون آنكه با دلواپسی تصویرمان را در ذهن معشوق دنبال كنیم امكان دارد؟ وقتی دیگر دلواپس آن نباشیم كه در چشم محبوبمان چگونه دیده می‌شویم؟ معنایش این است كه دیگر عاشق نیستیم؟

میلان
کوندرا - جاودانگی

۲۲ مرداد ۱۳۸۹

تحريم سينما

وضعيت سينماي ايران روز به روز بدتر مي‌شود و تعداد فيلم‌هايي كه ارزش ديدن داشته باشند بسيار ناياب شده‌اند، فيلم چهل‌سالگي را ديدم احساس كردم به شعورم توهين شده است، فيلمي با بازي عزت‌الله انتظامي، محمدرضا فروتن و ليلا حاتمي كه اصلاً ويژگي يك فيلم حرفه‌اي را نداشت.
تا اطلاع ثانوي ديگر به سينما نخواهم رفت مگر آنكه مطمئن باشم كه فيلم بدردبخوري را خواهم ديد.

۱۵ مرداد ۱۳۸۹

كاليگولا

نمايش كاليگولا را ديدم، نمايش طولاني و زيبايي بود كه به نظرم خوب توانست مخاطب را نزديك به 3 ساعت بر روي صندلي بنشاند، طولاني بودن نمايش براي آدم‌هاي مثل من با شكم گرسنه بر روي صندلي سخت به نظر مي‌رسد اما ديالوگ‌هاي زيبا و به يادماندني بازيگرانش بعد از ديدن نمايش و تا چند روز در ذهن آدم مي‌ماند.
بازيگري صابر ابر و رامبد جوان در اين نمايش فوق‌العاده بود هر چند به كارگيري فوق‌العاده صابر ابر به عنوان نقش اول توسط همايون غنِي‌زاده را نبايد دست‌كم گرفت.

۰۸ مرداد ۱۳۸۹

مادر

مادرها هم یک‌جور وجه اشتراک با نویسنده‌ها دارند. چیزی را می‌زایند و به پایش می‌نشینند تا ببالد و خودش را نشان دهد. بعد آن چیز می‌شود خودش. چیزی مستقل از آن‌چه او زاییده و راه می‌افتد و می‌رود.
"کافه رنسانس / ساسان قهرمان"

۰۱ مرداد ۱۳۸۹

منهاي دو

نمايش منهاي دو با بازي سيامك صفري و حسن معجوني را ديدم و ارزش ديدن دارد.
سیامک صفری، محمدحسن معجونی، علی سرابی، پگاه آهنگرانی، باران کوثری، لیلی رشیدی از بازيگران اين تئاتر هستند هر چند از بازي داود رشيدي به هيچ وجه خوشم نمي‌آيد اما كارگرداني‌اش در اين تئاتر قابل قبول بود.
هر چند به نقش كارگردان اعتقاد زيادي دارم اما ياد اين جمله حسن معجوني مي‌افتم كه مي‌گويد: "من بازیگرم. دوست دارم کارگردان قرائت خودش را از نقش بگوید نه اینکه به من درس بازیگری بدهد." يا اين جمله "عده‌ای فیلمسازی را نمی‌دانند اما ادای کارگردانی درمی‌آورند. بعضی‌ها فکر می‌کنند فقط باید امر و نهی کنند و به کار بازیگر جهت بدهند. در صورتی که باید خواست خود را شرح بدهند و من بازیگر بتوانم آن را با روش‌های خودم دربیاورم" و فكر مي‌كنم كه اين تئاتر رو سيامك صفري و حسن معجوني به اين حد از كمال رسانده‌اند.
عاشق بازي سيامك صفري‌ام، صدا و نوع حرف زدنش و به ويژه تكرارهايي كه واقعاً با تسلط كامل انجام مي‌شود اين بازيگر را به حد كمال مي‌رساند هر چند خودش مي‌گويد: "آدم كمال‌طلبي هستم. هنوز به شدت تمايل دارم در عرصه بازيگري اتفاقات بزرگي برايم رخ بدهد بنابراين هنوز به رأس هرم بازيگريم نرسيده‌ام."

۳۰ تیر ۱۳۸۹

كرج و استان البرز

توي در و ديوار شهر نوشتن كه "اي استان البرز كه راء تو نشان از رهروي از 14 نور پاك عصمت و طهارت است" مي‌شه يكي اين جمله رو براي من ترجمه كنه !
يه تعداد آدم هم دلشون رو خوش كردند كه اوضاع بهتر مي‌شه

۲۴ تیر ۱۳۸۹

و عشق گريبان ما را گرفت

و عشق گریبان ما را گرفت، درست همان‌طوری که قاتلی یک‌دفعه از کوچه‌ای تاریک سر آدم هوار می‌شود، هر دومان را تکان داد، همان تکان رعد و برق؛ همان تکان برق تیغه‌ی چاقو. بعدها البته گفت که
اینطور نبوده و ما از سال‌ها پیش، حتی بی‌آنکه یکدیگر را بشناسیم عاشق هم بوده‌ایم و او در ظاهر مدتی با مرد دیگری زندگی می‌کرده و من هم با آن دخترک...اسمش چه بود...زندگی می‌کردم. چنان صحبت می‌کردیم که انگار همین دیروز از هم جدا شدیم و سال‌ها همدیگر را می‌شناسیم. آفتاب ماه مه بر من تابید و زن، معشوقه‌ی من شد.
"میخائیل بولگاکف / عباس میلانی"

۱۵ تیر ۱۳۸۹

حاجي آقا و صادق هدايت

كتاب حاجي آقاي صادق هدايت با توجه به فرهنگ عامه ايراني جماعت هميشه به روز است و اصولاٌ ايراني‌ها خيلي در اين زمينه پيشرفت نكرده‌اند و اگر نداني كه اين كتاب مربوط به 1945 است انگاري وضعيت همين الان ايران را به تصوير كشيده است:
مثلاً توصيه‌هاي حاجي را به پسر كوچكش در پاراگراف زير مي‌خوانيد؛ تازه تازه و به روز
توي دنيا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپيده؛ اگر نمي‌خواهي جزو چاپيده‌ها باشي، سعي كن كه ديگران را بچاپي! سواد زيادي لازم نيست، آدم را ديوانه مي‌كنه و از زندگي عقب مي‌اندازه! فقط سر درس حساب و سياق دقت بكن! چهار عمل اصلي را كه ياد گرفتي، كافي است، تا بتواني حساب پول را نگه‌داري و كلاه سرت نره، فهميدي؟ حساب مهمه! بايد كاسبي ياد بگيري، با مردم طرف بشي، از من مي‌شنوي برو بند كفش تو سيني بگذار و بفروش، خيلي بهتره تا بري كتاب جامع عباسي را ياد بگيري! سعي كن پررو باشي، نگذار فراموش بشي، تا مي‌تواني عرض اندام بكن، حق خودت را بگير! از فحش و تحقير و رده نترس! حرف توي هوا پخش مي‌شه، هر وقت از اين در بيرونت انداختند، از در ديگر با لبخند وارد بشو، فهميدي؟ پررو، وقيح و بي‌سواد؛ چون گاهي هم بايد تظاهر به حماقت كرد، تا كار بهتر درست بشه!... نان را به نرخ روز بايد خورد! سعي كن با مقامات عاليه مربوط بشي، با هركس و هر عقيده‌اي موافق باشي، تا بهتر قاپشان را بدزدي!.... كتاب و درس و اينها دو پول نمي‌ارزه! خيال كن تو سر گردنه داري زندگي مي‌كني! اگر غفلت كردي تو را مي‌چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجي، چند كلمه قلنبه ياد بگير، همين بسه!!!!ا

۱۱ تیر ۱۳۸۹

ساموئل باتلر

بعضي وقت‌ها يه چيزهايي توي Google Reader توسط دوستان به اشتراك گذاشته مي‌شه كه خيلي جالب و دوست داشتني‌اند، مثلاً اين جمله ساموئل باتلر كه مي‌گه: ”از شیطان پوزش می‌طلبیم٬ نباید فراموش کنیم که ما فقط یک طرف داستان را شنیده‌ایم؛ تمام کتابها را خدا نوشته است.“

۰۴ تیر ۱۳۸۹

خداحافظي نكردي با نجمه، سورچي

نمايش "خداحافظي نكردي با نجمه، سورچي" اثر حميدرضا آذرنگ را در تالار چهارسو ديدم، يكي از معدود نمايش‌هاي با درون‌مايه مذهبي بود كه در چند سال اخير از آن لذت بردم.
داستان نمايش در مورد نحوه ديد آدم‌هاي مختلف به اعتقادات مذهبي بود كه بعضاً چه سوءاستفاده‌هايي از‌ آن مي‌شود.
ديالوگ‌هاي سنگين و طولاني بازيگران يكي از ويژگي‌هاي اين نمايش بود، هر چند تسلط چهار بازيگر نمايش به يك اندازه نبود اما نمايش ارزش ديدن دارد.

۰۱ تیر ۱۳۸۹

جنوب

وقتي كه جنوب بعد از 20 سال جنگ را ببيني، پاراگراف زير را كه بخواني با پوست و استخوانت مي‌فهمي كه چه تصميماتي در ايران‌مان گرفته‌اند:
"حس شهادت طلبی و مظلومیت، که مشخصه کاملا ایرانیست، هیچ گاه در طول تاریخ اجازه نداده است تا مسایلی را که با یک سیلی حل می‌شود، به موقع رفع و رجوع کنیم. گذاشته‌ایم تا وقتی با کشت و کشتار هم حل نمی‌شود خونمان به جوش آید و همه چیز را به آتش بکشیم و هیچ چیزی را هم حل نکنیم."
همنوایی شبانه ارکستر چوبها / رضا قاسمی

۳۰ خرداد ۱۳۸۹

خوزستان

براي اولين بار 24 ساعتي را در خوزستان گذراندم، هنوز خرابي‌هاي جنگ را در به وفور در آبادان و خرمشهر مي‌شود ديد، انگار نه انگار كه 20 سال از جنگ‌ مي‌گذرد و بايد همه چيز به روال عادي برگشته باشد، در كنار رودخانه اروند كه ايستاده باشي مي‌بيني كه ماهي‌گيران عراقي و ايراني در كمال آرامش در كنار هم به ماهيگيري مي‌پردازند، با هر كسي كه صحبت مي‌كردي مي‌گفت كه نمي‌داند هدف عراق از جنگ با ايران چه بود؟ هزار ميليارد دلار خسارت به ايران و چنين مبلغي هم عراقي‌ها هزينه شد، بماند كه چه كساني در دنيا از جنگ ايران و عراق و ادامه آن تا 8 سال منفعت بردند.
جنوبي‌ها آدم‌ها خونگرم و خوبي‌اند كه حس خوبي نسبت به آنها در من ايجاد شد. اميدوارم تصوير ذهني‌ام آسيب نبيند.

۲۶ خرداد ۱۳۸۹

آويزه گوش

اين جمله "ژوزف کراس" را بايد آويزه گوش و جاهاي ديگري كه مي‌توان آويزش كرد آويزان نمود:

"هرگز چهار نفر که اعتصاب غذا کرده‌اند نمی‌توانند بر چند میلیون که اعتصاب فکر کرده‌اند غلبه کنند"

۲۰ خرداد ۱۳۸۹

پروفسور بوبوس

دو ماه و نيم از آخرين باري كه براي نمايش تئاتر خواهرم رفته بودم مي‌گذشت و بالاخره ديشب به اتفاق چند نفري از دوستان براي ديدن تئاتر پروفسور بوبوس كار آتيلا پسياني به تئاتر شهر رفتم؛ به نظرم تئاتر خوبي بود و البته مثل بقيه كارهاي پسياني اين تئاتر هم، مخالف و موافق زيادي براي خودش دست و پا كرده است،. بازي رضا كيانيان مثل هميشه فوق‌العاده بود و پسياني هم مثل شجريان‌ها، كامكارها و ... خانواده‌اش را در اين تئاتر بازي داده بود،
يك قول به خودم: جهت فرار از محيط پر از استرس و تنش بايد وقت بيشتري را براي تئاتر و نمايش اختصاص دهم.

۱۷ خرداد ۱۳۸۹

داروهاي مخصوص قدرت جنسي و آلزايمر

دکتر دراوزيو وارلا برزيلي، برنده جايزه نوبل پزشکي، مي گويد: "در دنياي کنوني سرمايه گذاري براي داروهاي مخصوص قدرت جنسي مرد و سيليکون براي (سينه) زن پنج برابر سرمايه‌گذاري براي درمان آلزايمر است.
تا چند سال ديگر با پير زناني با سينه هاي بزرگ و پير مرداني با آلت مردانه سفت روبرو خواهيم شد که هيچکدام از آنها بياد ندارند که از آنها چه استفاده اي بکنند"

۱۵ خرداد ۱۳۸۹

محدوديت‌هاي مسخره

زندگي پر از محدوديت‌هاي مسخره‌ است، انرژي‌ايي كه براي برطرف كردن اين محدوديت‌ها در زندگي‌ات مي‌گذاري بيشتر از لذتي است كه بدون داشتن اين محدوديت‌ها بدست مي‌آوري.
شايد به همين دليل است كه واقعاً نمي‌دانيم تلاش براي حل محدوديت‌هاي زندگي زيباست يا حس جديد زندگي با محدوديت‌هاي كمتر

۱۴ خرداد ۱۳۸۹

در این شب‌ها

در این شب‌ها

که گل از برگ و

برگ از باد و

باد از ابر می‌ترسد

درین شب‌ها

که هر آیینه با تصویر بیگانه‌ست

و پنهان می‌کند هر چشمه‌ای سر و سرودش را

چنین بیدار و دریاوار

تویی تنها که می‌خوانی.

تویی تنها که می‌خوانی

رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را

تویی تنها که می‌فهمی

زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را.

بر آن شاخ بلند ای نغمه‌ساز باغ بی‌برگی

بمان تا بشنوند از شور آوازت

درختانی که اینک در جوانه‌های خرد باغ در خواب اند

بمان تا دشت‌های روشن آیینه‌ها،

گل‌های جوباران

تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را

ز آواز تو دریابند.

تو غمگین‌تر سرود حسرت و چاووش این ایام،

تو بارانی‌ترین ابری که می‌گرید

به باغ مزدک و زرتشت،

تو عصیانی‌ترین خشمی که می‌جوشد

ز جام و ساغر خیام.

درین شب‌ها

که گل از برگ و

برگ از باد و

باد از ابر و

ابر از خویش می‌ترسد

و پنهان می‌کند هر چشمه‌ای سر و سرودش را

درین آفاق ظلمانی

چنین بیدار و دریاوار

تویی تنها که می‌خوانی.

۱۱ خرداد ۱۳۸۹

بازگشت خواهرم

خواهرم براي يك مسافرت دوماه از ديروز به ايران اومد، همه خوشحالند و اميدوار به اينكه توي اين دو ماه بهشون كلي خوش بگذره، اميدوارم كه به هممون كلي خوش بگذره.

۰۶ خرداد ۱۳۸۹

داستان من

عشق شكل‌هاي بسيار دل انگيزي دارد

مثل گل سرخ

در دست دختري زيبا

مثل ماه

بالاي كلبه اي برفي

اما من گوش بريده ونسان ونگوگم،

شكل تلخي از عشق.


"رسول يونان"

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

شب و روز

زندگي‌هاي امروزي ديگر نه روزش واقعاً روز است و نه شب‌اش واقعاً شب، ياد روزهاي به دور از شهر و شلوغي به خير
روزهاي تعطيل اين حس بيشتر تكرار مي‌شه، آدم‌هايي كه تا لنگ ظهر خواب هستند و شب كه مي‌شه تازه ياد گردش و بيرون رفتن مي‌افتند.

۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

مخاطب

ساده‌تر است تا آدم پیش خودش خیال کند کسی دارد با خودش حرف می‌زند تا بپذیرد این شخص او را مخاطب قرار داده است. وقتی آدم مخاطب کسی باشد، می‌بایست تلاش بیشتر و شرم‌آورتری بکند تا بتواند هم‌صحبتش را ندیده بگیرد.

یک زن بدبخت - ریچارد براتیگان

۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

ديويد لينچ

به نظرم هر وقت توي زندگي فكر كردي كه خيلي چيزها رو مي‌فهمي كافيه كه بري يكي از فيلم‌هاي ديويد لينچ رو ببيني بعدش مي‌فهمي كه هيچي توي زندگي نمي‌دوني.

دوست دارم ازش يه سوال بپرسم اون هم اينكه چند بار يه آدمي با عقل متوسطي مثل من بايد فيلم‌هات رو ببينه تا بفهمه كه چي مي‌خواي بگي؟

لعنتي يه مقدار ساده تر بگو. چي مي‌خواي بگي برادر ديويد لينچ؟

۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

جدي‌ترين تصميمم

چند وقيه كه دارم به صورت جدي به جدي‌ترين تصميمي كه مي‌شه توي زندگي گرفت فكر مي‌كنم.
بعضي وقت‌ها آدميزاد فكر مي‌كنه كه بايد تصميم بگيره، اينكه چه فرآيندي توي ذهن من داره شكل مي‌گيره كه فكر مي‌كنم الان بايد اين تصميم رو بگيرم نه چند سال ديگه حس غريبيه كه من براش جوابي ندارم و نمي‌دونم چي بگم.
اما اگه واقعاً بشه تصميم درستي گرفت و انتخاب درستي داشت نمي‌خوام بگم معركه مي‌شه نمي‌خوام بگم خيلي عالي مي‌شه اما ممكنه كه يه تغيير خوب توي زندگي‌ام اتفاق مي‌افته يا حداقل الان من اين حس رو دارم و در مورد بقيه داستانش هم چيزي نمي‌دونم و فكر كردن در موردش هم تاكنون ارزش افزوده‌ايي برام نداشته است.
يك هفته تا ده روزي هست كه با وبلاگم آَشنا شده و اون رو مي‌خونه،‌ خودش هم بهتر از همه و همه مي‌دونه كه اوضاع و احوالم اين روزها چه جوره!

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

وودي آلن

هر چقدر مي‌خواي در مورد وودي آلن چيزي نگي نمي‌شه، اين بشر معركه‌است توي جديد‌ترين سخنراني‌اش توي جشنواره كن گفته كه جهان‌بيني‌اش از 6 سالگي به اين طرف تغيير نكرده است.

۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

فراموشي

می‌گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. می‌گویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچه‌ی تنگ متحمل می‌شود، چنان شدید است که کودک ترجیح می‌دهد رنج زاده شدن را برای همیشه از یاد ببرد.

"همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها/ رضا قاسمی"

۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

سه ساعت بین دو پرواز

نمايش سه ساعت بین دو پرواز به كارگرداني خواهرم اكرم، امروز نامزد دريافت چهار جايزه (كارگرداني، بازيگر نقش اول مرد، بازيگر نقش اول زن و طراحي صحنه) از جشنواره تئاتر دانشگاهي شد.
به اكرم به خاطر چندين سال تلاشش تبريك مي‌گم و اميدوارم بتونه هر روز توي كارش موفقيت بيشتري رو كسب كنه، اميدوارم بتونه جايزه هيات داوران رو هم بگيره اما اگه نشد تا اينجاش هم خيلي خوب جلو اومده.
آخرين نمايشي كه ازش ديدم نمايش سياه‌بازي "عروسي حاكم ملاير با دختر شاه‌پريون" بود كه به كارگراداني سامان ارسطو و نويسندگي داوود فتحعلي بيگي توي فرهنگسراي بهمن بود، نمايشي زيبا و تا حدودي بداهه

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

آرامش اعصاب

امروز توي فروشگاه يه پسر بچه 7 الي 8 ساله داشت واسه يك پسر ديگه كه فكر كنم يا پسر خاله‌اش بود يا يكي ديگه از فاميل‌هاي نزديكش مي‌گفت كه بابام به مادرم مي‌گه كه مادرت (مادر زن) مثل گل مي‌مونه، وقتي كه مامانم از پيشمون مي‌ره بابام مي‌گه آره گل كاكتوس، بعداً من و بابام مي‌خنديم.
اون يكي پسره هم مي‌گفت فكر خوبيه يادم باشه امشب به بابام بگم كه از همچين راهي واسه آرامش اعصابش استفاده كنه.

۰۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

كمبود زمان

وقتي وقت نمي‌شه كه يه پست كوچولو بنويسي به كجا بايد پناه ببري؟

۲۸ فروردین ۱۳۸۹

ادارة سازمان

توي چندسالي كه توي سازمان‌ها مشغول به كار هستم واقعاً به اين جمله اعتقاد پيدا كرده‌ام كه لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد.
يك مدير قوي كه مي‌داند چه كاري را در چه زماني بايد انجام دهد ارزش اينكه عمرت را در آن سازمان بگذراني دارد.

۲۴ فروردین ۱۳۸۹

سه تصوير گيج‌كننده

سه تصويري كه از يك پمپ‌بنزين بعد از 13 ساعت كار روزانه ديشب گيجم كرد و هنوز هم گيجم:
پسري براي گرفتن دو ليتر بنزين مجاني كه در مجموع چندصد تومان برايش ارزش ايجاد مي‌كرد به چندين نفر التماس كرد.
دختري به زور در جلوي يك پمپ‌بنزين به طرز بي‌ادبانه‌ايي از ماشيني كه دو پسر در آن خنده‌هايشان گوش‌ها را كر مي‌كرد از ماشين پياده شد و در حال فحش دادن لباس‌هايش را مرتب مي‌كرد.
مردي براي گرفتن چند صد تومان پول گدايي يك سناريوي با مضمون مسافر در راه مانده را بازي مي‌كرد.

۰۵ فروردین ۱۳۸۹

مسافرت بهاريه

بعد از مسافرت 5 روزه‌اي به گيلان و مازندران امروز به كرج برگشتم، هواي بهاري خنك امسال برايم جالب بود، اما شلوغي خيابان‌ها گاهي اوقات بر روي اعصاب آدم چنگ مي‌انداخت كه بيا و ببين.

۲۹ اسفند ۱۳۸۸

نوروز

شاد زي، مبارك بر شما نوروز و بهاران

۲۸ اسفند ۱۳۸۸

بهار 89

باز هم بهار و آغاز سالي نو و شكوفه‌هاي درخت شليل در چهارباغ كرج





۲۳ اسفند ۱۳۸۸

آلبرت اینشتین

هرگز چیزی را که در کتاب‌ها می‌توانید پیدا کنید، به خاطر نسپارید.

۲۰ اسفند ۱۳۸۸

Susan Boyle

صداي Susan Boyle واقعاً دوست‌داشتني و زيباست مخصوصاً در آلبوم I Dreamed A Dream

۱۹ اسفند ۱۳۸۸

صادق هدايت

"آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باورکردنی و احمقانه نیست آیا من قصه خود را نمی‌نویسم؟ قصه، فقط یک راه فرار براي آرزوهاي ناکام است."