۰۱ شهریور ۱۳۸۸

حسين پناهي

حال و هواي ناجور اين روزهاي من با اين شعرهاي حسين پناهي شنيدني است:

1- تازه داشتم می‌فهمیدم که فهمِ من چه قد کمه، اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رُستمه، گفتی: ببند چشماتو، وقتِ رفتنه، انجیر می‌خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه، چشمای من، آهن زنجیر شدن، حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن، ... دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جونـِوَر کامل کیه؟

2- کهکشانها کو زمینم؟ زمین کو وطنم؟ وطن کو خانه‌ام؟ خانه کو مادرم؟ مادر کو کبوترانم؟ معنای این همه سکوت چیست؟ من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من، ای زمان؟ کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم، کاش.