۲۴ مرداد ۱۳۸۸

عادات

امروز در جلسه‌اي در هتل آكادمي فوتبال حضور داشتم، آدم‌هايي كه با آنها كار مي‌كنم رفتارهايي غيرانساني دارند و ديگر برايم غيرقابل تحمل شده‌اند، 5 سال است كه در اين شركت كار مي‌كنم چيزهاي زيادي در اين مدت ياد گرفته‌ام.
به ناگاه ياد اين جمله از لئوتولستوي در رمان آناكارنينا افتادم كه مي‌گفت:
"در زندگی وضعيتی نیست که انسان نتواند به آن خو بگیرد، به ویژه هنگامی که ببیند همه اطرافیانش آن را پذیرفته‌اند."

براي اطرافيانم خيلي چيزها عادي شده است يا حداقل من فكر مي‌كنم كه عادي شده است افرادي كه به خاطر سمت كلنگي كه دارند يا ترس از بيكاري و ... خيلي چيزها را تحمل مي‌كنند.

اما نيرويي در درونم مي‌گويد كه اين دوران نيز خواهد گذشت و بالاخره دوراني به دور از پاچه‌خواري‌ها و رفتارهاي غيرانساني را خواهم ديد.

من به اميد چنين روزي نشسته‌ام حتي اگر به قول شاملو چنين روزي وجود نداشته باشد، امروز در كشاكش جلسه‌ اين شعر شاملو در ذهنم ديوانه‌ام مي‌كرد:

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل
افسانه‌ یی ست
وقلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی‌ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که دیگر نباشم