۰۷ شهریور ۱۳۸۸

شفيعي كدكني

امروز به دليل آلرژي شديد و سرماخوردگي مجبور شدم كه در خانه بمانم، داشتم روزنامه‌هاي ايران را مرور مي‌كردم كه رسيدم به اين خبر كه دكتر شفيعي كدكني براي هميشه ايران را به مقصد دانشگاه پرينستون امريكا ترك كرد، اميدوارم كه زندگي يكي ازبهترين اساتيد زبان فارسي در ايالت نيوجرسي امريكا سرشار از موفقيت باشد.


چند وقت پيش شعري از استاد را با نام "زان سوي خواب مرداب" در وب‌لاگم گذاشته بودم كه واقعاً خواندني بود يك‌بار شعرش را خواندم رفتن خودش را در اين شعر سروده بود.


اي مرغ هاي طوفان! پروازتان بلند

آرامش گلوله‌ي سربي را

درخون خويشتن اين گونه عاشقانه پذيرفتيد

اين گونه مهربان

زان سوي خواب مرداب آوازتان بلند

مي خواهم از نسيم بپرسم

بي جذر و مد قلب شما

آه

دريا چگونه مي‌تپد امروز؟

اي مرغ‌هاي طوفان ! پروازتان بلند

ديدارتان ترنم بودن

بدرودتان شکوه سرودن

تاريخ‌تان بلند و سرافراز

آن سان که گشت نام سر دار

زان يار باستاني همرازتان بلند

يكي از بهترين شعرهاي استاد شفيعي كدكني به نام "بوسه‌هاي باران" با صداي استاد محمدرضا شجريان ادر آلبوم "فرياد" اجرا شده است، فايل تصنيف را مي‌توانيد از اينجا دانلود كنيد.


ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره، در چشم جويباران
آيينه‌ی نگاهت، پيوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت، صبح ستاره‌باران
بازآ كه در هوايت خاموشی جنونم
فريادها برانگيخت از سنگ كوهساران
ای جويبار جاری! زين سايه برگ مگريز
كاين گونه فرصت از كف دادند بی‌شماران
گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بيرون نمی‌توان كرد حتی به روزگاران
بيگانگی ز حد رفت، ای آشنا مپرهيز
زين عاشق پشيمان سر خيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار بودند و نقش بستند
ديوار زندگی را زين گونه يادگاران
وين نغمه‌ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران

قبرستان و انتخاب

عباس معروفي جمله زيبايي دارد كه مي‌گويد: "اگر در قبرستان زندگي مي‌كني بايد انتظار خواب وحشتناك ديدن رو هم داشته باشي"

زندگي عجيب سخت است وقتي در قبرستاني گير افتاده‌اي و مي‌خواهي آدم‌وار زندگي كني، روزهايت را بايد با جديت تمام به شب برساني اما دريغ و صد افسوس كه شب هنگام و در خواب، ديگر خودت نيستي.
اگر مي‌شد در هنگام خواب نيز انتخابي وجود داشته باشد شايد زندگي در قبرستان هم امكان‌پذير بود. بايد مثل هزاران چيز بدون انتخاب در زندگي‌مان، اين را هم لاجرم قبول كنيم.

۰۶ شهریور ۱۳۸۸

محسن و فوق ليسانس

محسن تنها برادرم، چند روز پيش واسه ارايه پروژه‌ ليسانس‌اش رفته بود اروميه و مي‌گفت كه تونسته نمره 20 بگيره و از اين بابت خيلي خوشحال بود.

ديروز نتايج كنكور كارشناسي ارشد منتشر شد، خيلي خوشحال شدم كه ديدم محسن تونسته فوق‌ليسانس روزانه عمران، گرايش آب دانشگاه تهران قبول بشه و زحماتي كه توي اين چند وقته كشيده بود بدون نتيجه باقي نمونه.

خودش كه خيلي از دانشگاه اروميه خسته شده بود،‌ البته هميشه از دانشگاه مي‌ناليد اما از شهر اروميه به ندرت.

از همه دوستانم به ويژه حميدرضا احمديان به خاطر زحماتي كه واسه راهنمايي در انتخاب رشته برادرم متقبل شد ممنونم.

۰۱ شهریور ۱۳۸۸

حسين پناهي

حال و هواي ناجور اين روزهاي من با اين شعرهاي حسين پناهي شنيدني است:

1- تازه داشتم می‌فهمیدم که فهمِ من چه قد کمه، اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رُستمه، گفتی: ببند چشماتو، وقتِ رفتنه، انجیر می‌خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه، چشمای من، آهن زنجیر شدن، حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن، ... دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جونـِوَر کامل کیه؟

2- کهکشانها کو زمینم؟ زمین کو وطنم؟ وطن کو خانه‌ام؟ خانه کو مادرم؟ مادر کو کبوترانم؟ معنای این همه سکوت چیست؟ من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من، ای زمان؟ کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم، کاش.

۳۰ مرداد ۱۳۸۸

چوپان

اين متن را اينجا گذاشتم كه تا هميشه جمله آخرش يادم بماند:

"يکي بود يکي نبود، چوپاني بود که در نزديکي ده، گوسفندان را به چرا مي برد. مردم ده، همه گوسفندانشان را به او سپرده بودند و او هر روز مشغول مراقبت از آنان بود. چوپان،‌ هر روز که گرسنه ميشد، گوسفندي را ميکشت. کباب ميکرد و خود و بستگانش با آن سير ميشدند. سپس فرياد ميزد: گرگ. گرگ. اي مردم. گرگ... مردم ده سرآسيمه ميرسيدند و ميديدند که مانند هميشه، کمي دير شده و گرگ گوسفندي را خورده است. مردم ده تصميم گرفتند پولهاي خود را روي هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشي ترين و خونخوارترينها. چوپان به آنها اطمينان داد که با خريد اين سگها، ديگر هيچگاه، گوسفندي خورده نخواهد شد. هنوز چند روزي نگذشته بود که دوباره، صداي فرياد چوپان به گوش رسيد. مردم دويدند و خود را به گله رساندند و ديدند گوسفندي خورده شده است. يکي از مردم، به بقيه گفت: ببينيد. ببينيد. هنوز اجاق چوپان داغ است. هنوز خرده هايي از گوشت سرخ شده گوسفندانمان باقي است. بقيه مردم که تازه متوجه شدند چوپان، دروغگوست، فرياد برآوردند: دزد. دزد. دزد را بگيريد... ناگهان چهره مهربان و دلسوخته چوپان تغيير کرد. چهره اي خشن به خود گرفت. چوب چوپاني را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم او را همراهي ميکردند. برخي مردم زخمي شدند. برخي ديگر گريختند."

از آن شب، پدرها و مادرها براي بچه ها، در داستانهاي خود شرح ميدادند که:

عزيزان. دورغگويي هميشه هم بي نتيجه نيست. دروغگوها ميتوانند از راستگويان هم سبقت بگيرند. خصوصاً وقتي پيشاپيش، چوب، گوسفندها و سگهاي نگهبانتان را به آنها سپرده باشيد...

۲۷ مرداد ۱۳۸۸

محسن و آزاده

فردا شب مراسم عروسي قديمي‌ترين دوستم محسن است، با محسن از كلاس پنجم ابتدايي دوست هستيم، آدم متفاوتي است با آن چه من در دوستي به دنبالش هستم اما با اين وجود حدود 20 سال است كه با هم دوست هستيم.
در بيرجند كه سرباز بودم خراساني‌ها عادت دارند براي پسري كه دوست دارند برايش دعا كنند مي‌گفتند ان‌شاالله داماديت؛ اگر به يك پسر خراساني بگويي كه ان‌شاالله عروسيت، خدا به خير كنه كه چه عكس‌العملي از خودش نشان خواهد داد، يا حداقل نوع بيرجندي‌اش عكس‌العمل خوبي نشان نخواهد داد!

محسن استاد حرف زدن، تعريف داستان و فيلم، خوردن از هر نوعي كه تصورش را بكني و بزرگترين ويژگي‌اش زندگي كردن براي زمان حال است و يك آدم شاد كه فقط و فقط براي امروز زندگي مي‌كند.

اميدوارم محسن و آزاده در كنار هم به خوبي و خوشي زندگي كنند.

۲۶ مرداد ۱۳۸۸

دو شعر از رسول يونان

داستان من:
عشق
شكل‌هاي بسيار دل‌انگيزي دارد
مثل گل سرخ
در دست دختري زيبا
مقل ماه
بالاي كلبه‌اي برفي
اما من
گوش بريده ونسان ونگوگم
شكل تلخي از عشق


تهوع:

جاي دستي كثيف بر آينه
اين جا يك نفر
حالش از ديدن خودش
به هم خورده است
من اين مهمانخانه را ترك مي‌كنم
از اين پنجره
فقط زندان‌ها ديده مي‌شوند....

ممنون از مهناز مهراني به خاطر معرفي كتاب "پايين آوردن پيانو از پله‌هاي يك هتل يخي" مجموعه‌اي از اشعار رسول يونان.

از ديشب تا الان سه بار كتاب را خوانده‌ام.

۲۵ مرداد ۱۳۸۸

22 مرثيه در تيرماه - شمس لنگرودي

امشب مجموعه جديد آثار شمس لنگرودي را بارها خواندم و چندين بار با صداي خودش اشعارش را شنيدم، به نظرم زيباترين شعرهايي كه در حوادث خرداد و تيرماه ايران سروده شده است متعلق به شمس لنگرودي است.
مجموعه اشعار 22 مرثيه در تيرماه را با صداي شاعرش از اينجا دانلود نماييد.


براى دخترم ندا آقا سلطان


دخترم

سنت شان بود

زنده به گورت كنند

تو كشته شدى

ملتى زنده به گور مى شود.

ببين كه چه آرام سر بر بالش مى گذارد

او كه پول مرگ تو را گرفته

شام حلال مى خورد.

تو فقط ايستاده بودى

و خوشدلانه نگاه مى كردى

كه به خانه ات بر گردى

اما ديگر اتاق كوچك خود را نخواهى ديد دخترم

و خيل خيال هاى خوش آينده

بر در و ديوارش پرپر مى زنند.

تو مثل مرغ حلالى به دام افتادى

مرغى حيران

كه مضطربانه چهره ى صيادش را جستجو مى كند

تو به دام افتادى

همچون خوشه ى انگورى

كه لگدكوب شد

و بدل به شراب حرام مى شود.

كيانند اينان

پنهان بر پنجره ها، بام ها

كيانند اينان در تاريكى

كه با صداى پرنده ى خانگى

پارس مى كنند.

كشتندت دخترم

كشتندت

تا يك تن كم شود

اما تو چگونه اين همه تكثير مى شوى.

آه نداى عزيز من

گل سرخى كه بر گلوى تو روئيده بود

باز شد

گسترده شد

و نقشه ى ايران را در ترنم گلبرگ هايش فرو پوشانيد

و اينانى كه ندا داده اند

بلبلانند

ميليون ها تن كه گرد گلى نشسته

و نام تو را مى خوانند.

يعنى ممكن است صداشان را كه براى تو آواز مى خوانند نشنوى

يعنى پنجره ات را بستند كه صداى پيروزى خود را هم نشنوى

ببين كه چه آرام سر بر بالش مى گذارد

او كه صيد حلال مى خورد.

اول تير 88