۰۵ شهریور ۱۳۸۷

ایرانی، پس‌انداز نمی‌کند.

از اين مقاله خيلي خوشم آمد.
ايراني، پس انداز نمي‌كند.
این عنوان یکی از مقاله‌های روزنامه ان.آر.سی است در یکی از شماره‌های اخیر خود.
در صدر این مقاله آمده است: این تابستان خبرنگاران ما از کشورهای گوناگون، رابطه آن کشورها را با پول توصیف می‌کنند. این بار نوبت ایران است.
در این نوشتار که به قلم توماس اردبرینک، خبرنگار دائمی ان.آر.سی در ایران است می‌خوانیم: هنوز پس از شش سال سکونت در این کلان‌شهر، نمی‌دانم تهرانی‌ها از کجا پول در می‌آورند.
بسیاری افراد در نگاه اول به نظر می‌آید که هیچ درآمدی ندارند یا درآمدشان ۳۰۰ یورو بیشتر نیست. ۳۰۰ یورو نسبت به پولی که برای زندگی در تهران لازم است، انعامی بیش نیست.
با علم بر این‌که تورم در ایران بالاتر از ۲۵ درصد است، نظام همگانی پرداخت هزینه خرید خانه با اقساط وجود ندارد و کمک‌هزینه‌هایی که دولت به بیکاران می‌دهد، در حداقل قرار دارد، این پدیده که ساکنان تهران باز هم دستشان به دهانشان می‌رسد، یک راز عجیب است. البته چنین نتیجه باید گرفت که وضع زندگی تهرانی‌ها دشوار است.
با همه دشواری‌ها مردم باز هم پول برای خرج کردن دارند. این احتمالاً به خلاقیت بی‌انتهای آنان در به دست آوردن سود برمی‌گردد.
کسی که در ایران می‌خواهد سود کند، باید ۲۴ ساعت در فکر پول باشد. تهرانی‌ها هم به صحبت زیاد در مورد پول علاقه وافری دارند؛ چه در جشن‌ها، چه در تشییع جنازه، در فروشگاه‌ها، در سونا یا در تاکسی؛ فرقی ندارد.
این عادت بدی به حساب نمی‌آید؛ بلکه جزئی است از بازی زندگی. تبادل افکار در مورد روش‌های جدید درآمد همیشه ممکن است امکانات جدیدی را پیش پای فرد قرار بدهد.
فکر کردن به پول در ایران یک نیاز تلخ است، چرا که حکومت ایران، هر چه هم اسلامی و مهرورز باشد (یا وانمود کند که هست) باز این تک‌تک خود افراد هستند که باید گلیم خود را از آب بیرون بکشند.
در کشور بسته‌ای مانند ایران با تعداد فراوانی قوانین دولتی که آزادی فردی را محدود می‌کند (برای نمونه قوانین لباس، قوانین الکل) فرد می‌تواند با پول یک تکه از آزادی را در بازار سیاه برای خود بخرد. بازار سیاهی که همه‌ی چیزهای ممنوع در آن یافت می‌شود.
با پول می‌توانی فرزندت را برای تحصیل به خارج بفرستی؛ خانه بزرگ‌تری بخری تا دیوارهای باز هم بلندترش دنیای بیرون را پس بزند؛ و هر وقت به هنگام کار اشتباهی گیر افتادی، بتوانی به پلیس رشوه بدهی.
نمایندگان طبقه متوسط ایران، به ویژه شهرنشینان کلان‌شهر تهران، از همان نوجوانی کار بر روی ساختن یک وضعیت مطمئن مالی را آغاز می‌کنند.
سنت‌های ایرانی طی سده‌های متمادی یک طرح نبوغ‌آمیز مالی برای زندگی و آینده افراد ترتیب داده است. روش آن‌ها مانند هلند، ایجاد یک حساب بانکی پس‌انداز برای کودک نیست؛ بلکه سیستمی است که طبق آن باید فرزندان و نوه‌های شخص هم دارای مسکن شوند.
پرداخت بهای خانه با اقساط به سبکی که در اروپا وجود دارد، یعنی با بهره‌های نسبتاً پایین و قسط‌هایی که چندین دهه طول می‌کشد، در ایران وجود ندارد.
اما داماد و عروس جوان روی این حساب می‌کنند که خانواده داماد خانه را برایشان خواهد خرید و خانواده عروس وسایل خانه را.
برای رسیدن به چنین لحظه‌ای یک عمر سرمایه‌گذاری هوشمندانه پشت سر گذاشته شده است.
به تازگی یک بانوی جوان از دوستان من با پزشکی ازدواج کرد. با این‌که والدین او بایستی هزینه‌های خرید خانه را متقبل می‌شدند؛ ولی پدر عروس هم چندین قطعه زمین مختلف را که طی سال‌ها خریداری کرده بود، فروخت تا بتواند هزینه وسایل منزل دخترش را بپردازد (تلویزیون‌های بزرگ و مبل‌های مجلل).
بر طبق سنت، او از همان زمان تولد دخترش چند قطعه زمین خریده بود. قیمت این زمین‌ها به شدت بالا رفته بود.
یکی از زبانزدهای ایرانیان این است که بهای خانه و زمین در ایران هیچ‌وقت پایین نمی‌رود. هر خانواده‌ای که بتواند در مسکن سرمایه‌گذاری کند، حتماً این کار را برای روز مبادا هم که شده، انجام می‌دهد.
اما برای رسیدن به اطمینان مالی در ایران به چیزی بیش از خانه و زمین نیاز داری. بیشتر از ۸۰ درصد اقتصاد ایران در دست دولت است و ۲۰ درصد بقیه اکثراً در دست بازاریان و فعالان اقتصادی طبقه متوسط.
یکی از راه‌های موفقیت در ایران این است که از طرقی به دفاتر نمایندگی وارد شوی و حق فروش یک مارک یا محصول را در ایران نمایندگی کنی.
دفترهای نمایندگی در تمام اشکال و انواع و با این‌که محبوب هستند، در تمام درجات مختلف موفقیت در ایران یافت می‌شوند.
شخصی هست که حق انحصاری فروش آسانسورهای اوتیس را گرفته و تاجر دیگری فروشنده انحصاری مته‌های ماشینی مارک بوش است. اما آن شخصی که پیش از انقلاب ۱۹۷۹ واردکننده آبجوی هاینکن هلند به ایران بود، مجبور شد کار دیگری برای خود دست و پا کند.
زندگی ایران، یک زندگی پر از ریسک است. ایران کشوری است که در آن دولت، یک‌شبه بهره‌ها را نصف می‌کند و اسراییل را تهدید به بمباران می‌کند؛ با همه آثار پیش‌بینی‌ناپذیرش.
شاید برای همین هم هست که ایرانی‌ها سرمایه‌گذاران خطرپذیری هستند. طرز نگرش مردم به سرمایه‌گذاری هم با هلند فرق دارد.
وقتی می‌گویم که قسط خرید مسکن در هلند کمی بالای ۵.۵ درصد است، دوستان ایرانی‌ام با تعجب می‌پرسند که پس چرا من درجا ۱۰ خانه نمی‌خرم؟
در ایران برای خرید مسکن تنها می شود وام‌های کوتاه‌مدت گرفت؛ با بهره‌هایی بسیار بالاتر از ۳۰ درصد.
پس‌انداز در ایران، کار ابلهان است. تورم همیشگی باعث می‌شود که ارزش پول پایین بیاید؛ بنابراین باید با پول کار کنی. بیشتر ایرانی‌ها معتقدند که دم غنیمت است. برای همین هم بیشتر پول به دست آمده را با همان سرعت خرج اجناس لوکس می‌کنند تا وجهه بالاتری به دست بیاورند.
هر کس دشت خوبی داشته سریعاً یک ماشین گران‌قیمت یا کیف و لباس گران می‌خرد؛ چرا که همسایه‌ها باید ببینند که وضع ایشان خوب است.
در مهمانی‌ها و عروسی‌ها هم همه با علاقه، وضع مالی دیگران را بررسی می‌کنند. کسانی که پول دارند، حتی اگر این پول را از طریق تماس با حکومت به دست آورده باشند، به چشم افراد موفق دیده می‌شوند.
یکی از پرسش‌های استاندارد به هنگام غیبت از همسایه جدید یا داماد و شوهر جدید دخترخاله این است که: پولداره؟
در مورد هر تازه‌وارد به محفل بستگان ایشان هم که هنوز نرده‌های زیادی را از نردبان اجتماع باید بالا برود گفته می‌شود: «انشاءالله زود پولدار می‌شه» چرا که همه در ایران لزوم رسیدن به رفاه را درک می‌کنند.
حتی از آن هم فراتر، تلاش برای دستیابی به این رفاه، برای ایرانی یک نوع سبک زندگی شده است.

۰۲ شهریور ۱۳۸۷

دوران سربازي

امروز روز دوم شهريور 1387 است و من 6 سال پيش در چنين روزي به خدمت سربازي رفتم يا بهتر بگويم برده شدم. دوراني كه به تمام عيار هيچ چيزي نداشت، فقط و فقط 18 ماه از عمر نازنينم را به بطالت گذارنديم و ما كه ندانستيم فايده‌اش چه بود و الان كه 6 سال از شروع آن زمان مي‌گذرد نيز به نكته مثبتي در اين خصوص نرسيدم. (البته مرد شديم !!!!؟؟؟؟)
از دوستان و آشنايان هر كجا كه مي‌شنوم كسي به طريقي به سربازي نرفته است خوشحال مي‌شوم چرا كه مجبور نبوده مانند من يكي از بهترين دوره‌هاي زندگي‌اش را در جاهايي كه من گذراندم بگذراند. 2 ماه در پادگان 01 نيروي زميني ارتش در تهران، 2 ماه در مركز پياده شيراز و 14 ماه به عنوان افسر آموزش در مركز 04 بيرجند.
تحمل دوران سربازي براي افرادي كه از دانشگاه وارد دوران سربازي مي‌شوند نسبت به كساني كه از دوران دبيرستان به سربازي مي‌روند سخت‌تر است. اولين دليل بالارفتن سن و سال است و دومين دليل ديدن فضاهاي دانشگاهي و مقايسه كردن محيط پادگان به محيط‌هاي دانشگاهي.
يادم نمي‌رود يكي از روزها وقتي از يكي از فرماندهان پادگان در مورد آدرس استخر در بيرجند پرسيدم با خنده‌اي گفت: ستوان اينجا بيرجند است و براي اينكه اينجا منطقه محروم است سه ماه از دوران سربازي‌ات كسر مي‌شود برو خدا را شكر كن كه اينجا از اين چيزهاي سوسول‌بازي ندارد. بعد از آن بود كه متوجه شدم كه شنا نيز جزء ورزش‌هاي سوسول‌بازي است و در همچين شهري نبايد از اين چيزها صحبت كرد. البته با كسب 8 مدال طلاي المپيك توسط مايكل فليپس امريكايي به اين نتيجه رسيدم كه شنا واقعاً ورزش سوسول‌بازي است چرا كه اگر نبود حتماً ايران در المپيك چند تا مدال از آنها مي‌گرفت. ضمناً تنها استخر موجود در شهر بيرجند استخر روبازي بود متعلق به پادگان 04 ارتش، با مديريتي كه در آن زمان داشت فكر نمي‌كنم بيشتر از چند هفته‌اي در سال فعاليت مي‌كرد.

۰۱ شهریور ۱۳۸۷

همايون شجريان

جاي همه دوستان خالي، ديشب براي ديدن كنسرت همايون شجريان به سالن وزارت كشور رفتم. فرآيند خريد بليط اين كنسرت نسبت به قبل بهتر شده بود اما من نمي‌دانم چرا همه چيز در اين مملكت به بدترين شكل ممكن كه بتواني تصور كني انجام مي‌شود. اشعار اين كنسرت را مي‌توانيد از اينجا دانلود كنيد.
مي‌گويند اگر مي‌خواهي پزشك خانوادگي براي خودت انتخاب كني برو پزشكي را براي خودت برگزين كه چند سالي از خودت كوچكتر باشد و تو زودتر از او به خاطر كهولت سن بميري و دكتر بعد از تو بماند چرا كه اگر پزشكت از تو زودتر بيمرد آنگاه حتماً خواهي مرد و ديگر كسي را نداري كه بتواني امراضت را به راحتي با او در ميان بگذاري و كل داستان امراضت را از بچگي تا كهن‌سالي بايد مجدداً براي پزشك جديدت تكرار كني.
خدا بر عمر استاد محمد رضا شجريان بيافزايد و او همچنان سرزنده باشد اما خوشحالم كه پسرش نيز مانند او خوش آواز است و از شنيدن صدايش لذت مي‌برم. البته من 3 سالي از همايون كوچكترم و قضيه مثل داستان انتخاب پزشك نيست اما به هر جهت خوشحالم كه با هم به دوران پيري خواهيم رسيد و از صدايش مي‌توانم سال‌ها استفاده كنم.
پنج‌شنبه صحبتي با يكي از مديران شركت در خصوص كنسرت همايون شجريان داشتم و از من پرسيد كه بليط را چند خريده‌اي و گفتم فلان تومان. گفت ماشاالله بچه پولدار، آدم پولدار كه باشه همين مي‌شه ديگه، مگه آدم اين قدر پول واسه يك كنسرت مي‌ده. پيش خودم گفتم ببين اين طرف يكي از مديران شركت است و من اگر خيلي خيلي خيلي خوب در اين مملكت پيشرفت كنم، در نهايت مي‌توانم سمتي مانند اين بابا داشته باشم. بعد ما مي‌آييم صحبت مي‌كنيم كه چرا مردم عادي براي هنر هزينه‌اي نمي‌پردازند، اين مدير تحصيل كرده كه دستش به دهنش مي‌رسد به من مي‌گويد مي‌داني با پول اين كنسرت مي‌تواني چند تا سي‌دي بخري و حالش را ببري.

۲۵ مرداد ۱۳۸۷

پابلو نردا

اين شعر پابلو نرودا واقعاً زيباست و هر وقت كه اين شعر را مي‌خوانم جرات بيشتري در مورد تصميم‌هايي كه توي زندگي‌ام دارم پيدا مي‌كنم و با اميد بيشتري نسبت به آينده قدم بر مي‌دارم.

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامي آغاز به مردن مي‌كنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوری كنی . .. .،
تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
ورای مصلحت‌انديشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
شادی را فراموش نكن


شعر از پابلو نرودا - ترجمه از احمد شاملو

لباس سبز پزشك‌ها در اتاق عمل

برام هميشه جالب بود كه چرا پزشك‌هايي كه ما در مطب‌ها مي‌بينيم لباس سفيد مي‌پوشند ولي پزشك‌هايي كه در اتاق‌هاي عمل مي‌بينيم لباس سبز رنگ مي‌پوشند. براي اين كه دليلش را بدانيد اينجا كليك كنيد.

۲۳ مرداد ۱۳۸۷

درآمد واقعي

حامد قدوسي مطلبي با نام درآمد واقعي در وب‌لاگ خود نوشته‌است كه برايم جالب بود. در اين پست درآمد واقعي را براي زندگي در ايران و اروپا با هم مقايسه شده است.
كامنت‌هايي كه براي اين پست نوشته‌شده است نيز در خود جالب است خصوصاً كامنتي كه در خصوص حقوق بيكاري و بازنشستگي و سربازي اجباري، كه اگر اين موارد را هم به موارد حامد اضافه كنيم احساس ما در خصوص درآمد واقعي در ايران جالب‌تر خواهد شد.

۱۹ مرداد ۱۳۸۷

تهران و كرج - نيويورك و نيوجرسي

اين رو يكي از دوستان برام اي‌ميل كرده و قرار شده بهم بگه كه توي كدوم وبلاگ اين رو خونده، حالا تا اون زمان اينو داشته باشيد:
نسبت نیویورک به نیوجرسی مانند نسبت تهران است به کرج! مردم نیویورک فکر می‌کنند که «نیویورکر» هستند و باکلاس٬ و مردم نیوجرسی را شهرستانی به معنای واقعی کلمه می‌دانند. توی نیوجرسی پر است از آدم‌هایی که در نیویورک کار می‌کنند و اصلا یکی از معیارهای مهم تعیین محل خوب و قیمت آن در نیوجرسی نزدیک بودن به وسایل نقلیه‌ی عمومی‌ای است که به نیویورک می‌رود. نیوجرسی طبیعتش از نیویورک قشنگ‌تر است و پر از باغ و درخت است. آدم وقتی از نیوجرسی به نیویورک نگاه می‌کند جو زده می‌شود. در تمام جملات بالا می‌توانید نیویورک را با تهران و نیوجرسی را با کرج تعویض کنید

۱۴ مرداد ۱۳۸۷

كاركردن در ايران

داستان كار كردن در شركت‌هاي ايراني:
جلسه، چك‌كردن اي‌ميل‌هاي كاري، چك‌كردن چارگون، هماهنگي براي تشكيل جلسه، ديدن چند تا اي‌ميل غيركاري، جلسه، تهيه گزارش،‌ جلسه، هماهنگي جلسه و كنسل شدن جلسه و ...
خيلي مفيد به نظر مي‌رسه!