۱۰ آبان ۱۳۸۷

بهمن مهراني

طالقان، طالقان، بدون گفتن از بهمن مهراني پدر دوستم بي‌فايده است. اما او دو روز است كه ديگر نيست و در عين ناباوري مرد.
مردي كه ارزش زنده بودن را مي‌دانست و خوب بر مشكلات زندگي‌اش پيروز مي‌شد، نمي‌دانم چرا مرد؟ او واقعاً زنده بود. نمي‌دانم شكايت را بايد پيش چه كسي برد اما هزاران آدم‌ زنده‌ را هر روز مجبور هستي ببيني و تحمل كني كه سال‌هاست مرده‌اند و آن‌وقت بهمن مهراني كه زنده بود مرد.
مردي كه به نظرم كفايت بزرگ بودن را داشت از همه جواناني كه من مي‌بينم و مي‌شناسم جوانتر بود و سر زنده‌تر. مردي كه كوه‌هاي زيادي را درنورديده بود و مشكلات زندگي را هم.
جوانتر و سر حال‌تر از آن‌چيزي بود كه مي‌تواني براي يك مرد 58 ساله تصور كني، تكيه‌گاه انسان‌هاي زيادي بود. انساني آزاد و با تفكراتي كه من از آن لذت مي‌بردم اما حيف كه سرطان خون امانش را بريده بود.
اگر بخواهم يك نفر را نام ببرم كه عين تفكراتش زندگي كرد مي‌توانم بهمن مهراني را نام ببرم. او مانند تفكراتش زندگي كرد و مانند تفكراتش مرد و بعد از مرگش از آنجا كه به شيون و عزاداري و اينجور چيزها اعتقادي نداشت برايش مجلس يادبود گرفتند اما در تالار، نه در مسجد و برايش هم آخوند دعوت نكردند.
از همين‌جا مجدداً به فرزين، مهناز، كاوه، بهناز و بهزاد تسليت مي‌گويم و اميدوارم كه هميشه مانند بهمن مهراني سرزنده و شاد ببينمشان.
ضمناً اين لينك بهزاد است و احمد باطبي هم پستي در موردش نوشته است كه خواندني است.

۲۶ مهر ۱۳۸۷

سودوكو

اين بازي سودوكو هم ما رو ديوانه كرده است و نمي‌گذارد به كار و زندگي‌مان برسيم و به نظرم يكي از زيباترين بازي‌هايي است كه ژاپني‌ها اختراع كرده‌اند.
يك فايل جالب هم در مورد سودوكو در اينجا قرار دارد.

۱۲ مهر ۱۳۸۷

كفاره

ديروز در جلوي درب ورودي كارخانه 4 صندوق براي دريافت كفاره و از اينجور چيزها گذاشته بودند.

معني و مفهوم كفاره جالب است اگر به اندازه كافي پول داري و فرصت نداري كه خدا را پرستش كني مي‌تواني پولش را بدهي تا ديگران به جاي تو خدا را پرستش كنند. تازه امواتي كه در زمان حياتشان وقت نداشتند خدا را بپرسند پول مي‌دهند تا زمان مرگشان ديگران خدا را به جاي آنها پرستش كنند.
دلم به حال خودم مي‌سوزد وقتي كه مي‌بينم چه كساني و با چه طرز تفكري در اطرافمان زندگي مي‌كنند. نمي‌دانم چه زماني از دست اين داستان‌ها در اين مملكت راحت مي‌شويم.

۱۰ مهر ۱۳۸۷

دهم مهر

امروز دهم مهر بود و من سي سال پيش به دنيا آمدم، سي ‌سال سن تقويمي است و سن عقلي‌اش را به درستي نمي‌دانم؟ زماني كه بچه‌تر از امروز بودم فكر مي‌كردم كه سي‌سالگي يعني سن ايده‌آل. اما الان به سن ديگري براي ايده‌آلم فكر مي‌كنم.
مطابق با يك رسم قديمي كه از دوران دبيرستان به اين طرف به صورت كامل انجام مي‌گردد روز تولد روز تعطيلي است و يكي از روزهايي است كه بايد نشست و با توجه به عملكرد گذشته و اهداف شخصي براي يك سال و سال‌هاي آينده برنامه‌ريزي كرد. خوشبختانه طي ماه‌هاي گذشته براي دو تا سه سال آينده‌ام برنامه‌ريزي‌هاي لازم را انجام داده‌ام و اميدوارم اتفاق خاصي نيفتد و بتوانم به اهدافي كه تعيين كرده‌ام دست پيدا كنم.

عيد نوروز و عيد فطر

يكي از دوستانم امروز مي‌گفت كه عيد فطر از عيد نوروز برايش جذاب‌تر است چرا كه در عيد نوروز فقط تغيير فصل مطرح است اما عيد فطر پايان يك ماه گشنگي و يواشكي غذا خوردن در محيط كار است.