۰۵ دی ۱۳۸۷

هارولد پينتر

امروز هارولد پينتر مرد.
ترجمه يكي از نمايشنامه‌هايش به نام اتاق را مي‌توانيد در اينجا بخوانيد.
هارولد پینتر که همواره با عنوان یکی از تأثیر گذارترین نمایشنامه نویسان بریتانیایی نسل خود و صدای رسا و دیر پای اعتراضات سیاسی مورد تمجید بوده، پس از یک مبارزه طولانی با بیماری سرطان کبد درگذشت. او در هنگام مرگ 78 سال داشت.
پینتر که انتشار آثار شاخصش در زمینه تئاتر جایزه نوبل ادبیات را در سال 2005 برای او به ارمغان آورد، بنا به گفته "آنتونیا فریزر" (همسر دومش) چهارشنبه 24 دسامبر از دنیا رفت.
آکادمی سوئد وقتی هارولد پینتر را به عنوان برنده نوبل ادبیات سال 2005 معرفی کرد، گفت: "پینتر تئاتر را به عناصر بنیادینش بازگرداند؛ فضایی بسته و محدود و دیالوگ های غیر قابل پیش بینی که آدم ها باید به هم رحم کنند و تظاهر نابود می شود. با اندکی پیرنگ، درام از میانه جنگ قدرت و گفتگو های قایم باشک گونه، سر بر می آورد."
پینتر با بردن جایزه نوبل صاحب یک تریبون جهانی شد و از طریق آن تا آنجا که می توانست با شور و شوق "جورج دبلییو. بوش" رئیس جمهور آمریکا و تونی بیلر نخست وزیر وقت انگلیس را به باد انتقاد گرفت.
پینتر در سخنرانی جایزه نوبلش که آن را به دلیل بیماری بر روی نوار ضبط کرده بود و نتوانسته بود آن را به طور حضوری در استکهلم ایراد کند، گفت: "حمله آمریکا به عراق یک راهزنی و سرقت مسلحانه است؛ یک تروریسم دولتی بی شرمانه که در آن به جز بی حرمتی مطلق به قوانین بین المللی چیز دیگری مشاهده نمی شود." پینتر در این سخنرانی ضبط شده با صدایی رنجور و زمخت پرسید: "چند تا آدم را باید بکشید تا صلاحیت این را پیدا کنید که عنوان قاتل دسته جمعی و جنایتکار جنگی را به شما بدهند؟ یکصد هزار نفر کافی است؟"

۲۳ آذر ۱۳۸۷

نسل سوخته

توكا نيستاني مطلب جالبي در مورد نسل سوخته نوشته است كه اينجا مي‌توانيد بخوانيد.
خود من بارها درگير اين مسئله بوده‌ و بارها نيز خودم شروع‌كننده اين صحبت‌ها بوده‌ام. اما به هر صورت هر نسلي خوشبختي و بدبختي‌هاي خاص خود را دارد و نمي‌توان گفت كدام نسل خوشبخت است و كدام بدبخت!!

۲۲ آذر ۱۳۸۷

فرزند پنجم - دوريس ليسنگ

امروز كتاب فرزند پنجم اثر خانم دوريس لسينگ برنده نوبل ادبيات سال 2007 را خواندم، اين خانم انگليسي متولد سال 1919 كرمانشاه است و تا 6 سالگي در اين مملكت گل و بلبل‌مان زندگي مي‌كرده و بعد از آن به همراه خانواده خود به زيمباوه كنوني مي‌رود و الان هم در سن 89 سالگي در لندن زندگي مي‌كند. البته در گفتگويي كه با هرالدتربيون داشته از اين مملكتي كه در آن به دنيا آمده ابراز انزجار كرده است كه گفتگويش را مي‌توانيد در اينجا بخوانيد.

رمان داستان دوست‌داشتني در ژانر وحشت از يك خانواده انگليسي علاقه‌مند به داشتن بچه‌هاي زياد است و چهار بچه اول آنها طبيعي‌اند و فرزند پنجم (بن) داراي مشكلات جسمي و فكري است. نحوه برخورد آدم‌ها با اين بچه (بن)، عكس‌العمل‌ها و تلاش‌ها نافرجام و گاهاً پيروزمندانه در تربيب اين بچه، باعث مي‌شود كه حتماً اين داستان را تا انتها دنبال كنيم.
داستان از نحوه آشنايي ديويد و هريت در يك ميهاني شروع مي‌شود و تا نيمه‌هاي كتاب نحوه شروع زندگي مشترك و به دنيا آمدن چهار بچه‌شان را شامل مي‌شود و در نيمه دوم داستان با دنيا آمدن فرزند پنجم (بن)، داستان شكل ديگري به خود مي‌گيرد. نحوه برخورد اطرافيان، بچه‌ها، ديويد و هريت با اين بچه جالب است، پدر و مادر در جايي تصميم مي‌گيرند كه بچه را به يك آسايشگاه بسپارند و همه راضي مي‌شوند و خوشحال از اين داستان، اما باز هم هريت (مادر) تصميم مي‌گيرد كه بچه را كه به آسايشگاه تحويل داده‌اند به خانه آورده و از او نگهداري كند و …
در بخشي از اين داستان مي‌خوانيم:
"حالا دوره‌اي شروع شده بود كه ديويد و هريت هر شب بيدار مي‌ماندند و درباره اينكه بايد چه كار بكنند صحبت مي‌كردند. عشق‌بازي را از سر گرفته بوند ولي اين كارشان مانند گذشته نبود. هريت مي‌گفت: "احتمالاً قبل از اينكه روش‌هاي جلوگيري به وجود آمده باشد زن‌ها چنين احساسي را داشتند: وحشت‌زدگي، آنها منتظر قاعدگي مي‌شدند و زماني كه قاعده مي‌شدند، اين برايشان به اين معني بود كه مجازاتشان يك ماه ديگر به تعويق مي‌افتاد. اما لااقل اين هراس را نداشتند كه ديوي را به دنيا بياورند.""
در جايي كه بن را تحويل مركز نگهداري از بچه‌ها مي‌دهند مي‌خوانيم:
"چمدان‌ها و بسته‌ها را داخل ماشين‌ گذاشت. چهره‌ي ديويد به حدي خشك و بي‌روح بود كه حتي هريت هم احساس مي‌كرد او را نمي‌شناسد. ديويد بن را از جايي كه روي زمين در اتاق پذيرايي نشسته بود، بغل كرد و به داخل ماشين برد. بعد با همان چهره‌ي سخت و بي‌روح، سريع نزد هريت بازگشت. دستش را دور كمر هريت انداخت و او را برگرداند تا به ماشين كه ديگر راه افتاده بود، نگاه نكند (هريت صداي فريادها و جيغ‌هايي را ه از داخل ماشين مي‌آمد، مي‌شنيد). بعد هريت را به سمت مبل برد و در حالي كه محكم او را بغل كرده بود، براي چندمين بار تكرار كرد: "هريت ما مجبوريم اين كار را بكنيم. مجبوريم." هريت كه از اين مساله دچار شك شده بود، گريه مي‌كرد و تنها تسلايش اين بود كه ديويد با بزرگواري مسووليت همه‌ي اين كارها را به گردن گرفته بود."
راستش را بخواهيد اگر من هم به جاي هريت بودم با وجود تمام سختي‌هاي نگهداري از بن، حتماً همين كار را مي‌كردم حتي زماني كه مي‌دانم آخرش داستان به كجا مي‌رسد!!!
امروز احساس خوبي داشتم از اينكه به دوران اوج خود در كتاب‌خواني بازگشتم، دوراني كه از صبح تا شب كتاب مي‌خواندم. چند وقتي بود كه از اين وضعيت فاصله گرفته بودم و اميدوارم باز هم به بتوانم اين چنين روزهايي را تكرار كنم.

۲۰ آذر ۱۳۸۷

بيدل دهلوي

امشب ياد اين بيت از بيدل دهلوي افتادم:
بر همزدن سلسله ریش محال است
عمریست که هم صحبت خرس و بز و میشیم

۱۸ آذر ۱۳۸۷

لوازم آرايش

خوب، يك خسته‌ نباشيد به خانم‌هاي ايراني بدهكاريم كه توانستند يك مقام خوب براي كشورمان به ارمغان بياورند:
فكر مي‌كردم و البته الان هم بر اين عقيده هستم كه ميزان مصرف لوازم آرايشي خيلي بيشتراز مبلغ يك‌ ميليارد توماني است كه در اين خبر آمده است آدم‌هاي اطرافمان را كه مي بينم اعتقادم به كم بودن مبلغ عنوان شده زياد مي‌شود.

۰۷ آذر ۱۳۸۷

حافظه كوتاه‌مدت

كم كم دارم به اين نتيجه مي‌رسم كه حافظه كوتاه مدتم دچار مشكل شده است. ديروز براي به خاطر آوردن نام يكي از دوستان نزديك به نيم‌ساعت به ذهنم فشار آوردم.

۰۵ آذر ۱۳۸۷

علاقه‌مندي‌ها

چند روز يا چند شب پيش داشتم با يكي از دوستان اينترنتي در مورد علاقه‌مندي‌هايمان صحبت مي‌كرديم. ليست من اينها بود: اينترنت، فلسفه و اقتصاد، كتاب، فيلم، موسيقي، بستني، حرف زدن، تلاش براي شناخت شخصيت آدم‌هاي زندگيم. سفر. يادم رفت اصلي‌ترين علاقه‌ام را بنويسم: نوشتن.

۲۷ آبان ۱۳۸۷

مينيسك

بالاخره بعد از چند روز از گذشت مصدوميت فوتبال فهميديم كه مشكل از مينيسك زانوي چپ است و تا 10 روز هم بايد فرمايشات دكتر را گوش دهيم. سه روز هم استراحت مطلق داريم و با توجه به حجم كارهاي شركت بايد تا پايان هفته به شركت بروم تا اظهارنامه سازمان مطالعات بهره‌وري را نهايي و ارسال كنم.
فرمايشات دكتر: بستن زانوبند كشكك بسته به مدت 10 روز و به صورت 24 ساعته، ماساژ، خوردن ويتامين E تا حد مرگ، خوردن و تزريق قرص‌ها و آمپول‌هاي مسكن. ساير دستورات: بالا و پايين نرفتن از پله‌ها كه اين مورد را دكتر براي خودش گفته است، استفاده از توالت فرنگي كه سخت مورد قبول من است و ....
اگر تا ده روز زانوي ما درست نشد بايد برويم MRI و بقيه داستان‌ها
حالا وسط اين داستان؛ وضعيت برنامه‌هاي غيركاري تا 10 روز ديگر به اين صورت است:
امشب مهماني مجيد دعوت بودم كه نرفتم و فردا از محمد اسدي بايد خبرش را بگيريم كه چطور بود.
پنج‌شنبه عروسي يكي از دوستانم است
جمعه صبح با سوسپانسيبل براي پياده‌روي در شهرستانك قرار داشتيم
جمعه شب مهماني خداحاقظي يكي از دوستان كلاس زبان است كه براي زندگي به كانادا مي‌رود.
جمعه و شنبه هفته بعد هم با گروه نسيم طبعيت ايران به ماسوله و قلعه رودخان بايد برويم.
حالا من مانده‌ام و اين همه برنامه و فكر نمي‌كنم به غير از آخري به هيچكدام برسم.
راستي من تا قبل از مصدوميت، اطلاع چنداني در مورد مينيسك نداشتم ولي الان سرشار از اطلاعاتم، فقط جهت آگاهي اينكه مينيسك نام غضروف زانوست. پس بنده دچار مشكل در غضروف زانوي چپم شده‌ام اما فكر كنم مينيسك باكلاس‌تر است پس اي مينيسك پاي چپم مرا رها كن از اين درد.

۲۴ آبان ۱۳۸۷

رشته‌كوه البرز - دوهاله - 17 آبان 87


قله دو هاله با حدود 3500 متر ارتفاع از سطح دريا، روستاي مهران، طالقان













۲۱ آبان ۱۳۸۷

عكس‌هاي مراسم يادبود بهمن مهراني

عكس‌هاي مراسم يادبود بهمن مهراني - طالقان، روستاي مهران








۱۲ آبان ۱۳۸۷

فرزاد و اولين آهنگ

اين اولين آهنگ فرزاد دوستم است كه در سايت آواساز قرار گرفته و از همين جا بهش تبريك مي‌گويم و اميداورم فرزاد در اين رشته‌ هنري هميشه موفق و پيروز باشد.
براي يك هنرمند، بازخورد خلق اولين اثر خيلي مهم است، مدت اين آهنگ كمتر از 6 دقيقه است اميدوارم پس از گوش‌دادن به اين آهنگ، نظرتان را راجع به اولين آهنگ فرزاد، با شركت در نظرسنجي اعلام كنيد.

زندگي و ...

دو چيز در زندگي آدم‌ها اهيمت دارد، اول اينكه چگونه زندگي كرده‌اند و دوم آنكه چگونه مرده‌اند؟
هميشه فكر مي‌كنم آيا كساني كه چگونه زيستن را مي‌دانند آيا مي‌دانند چگونه بايد بميرند يا دانستن آنكه چگونه زندگي كنيم ربطي به چگونه مردن ما ندارد؟

۱۰ آبان ۱۳۸۷

بهمن مهراني

طالقان، طالقان، بدون گفتن از بهمن مهراني پدر دوستم بي‌فايده است. اما او دو روز است كه ديگر نيست و در عين ناباوري مرد.
مردي كه ارزش زنده بودن را مي‌دانست و خوب بر مشكلات زندگي‌اش پيروز مي‌شد، نمي‌دانم چرا مرد؟ او واقعاً زنده بود. نمي‌دانم شكايت را بايد پيش چه كسي برد اما هزاران آدم‌ زنده‌ را هر روز مجبور هستي ببيني و تحمل كني كه سال‌هاست مرده‌اند و آن‌وقت بهمن مهراني كه زنده بود مرد.
مردي كه به نظرم كفايت بزرگ بودن را داشت از همه جواناني كه من مي‌بينم و مي‌شناسم جوانتر بود و سر زنده‌تر. مردي كه كوه‌هاي زيادي را درنورديده بود و مشكلات زندگي را هم.
جوانتر و سر حال‌تر از آن‌چيزي بود كه مي‌تواني براي يك مرد 58 ساله تصور كني، تكيه‌گاه انسان‌هاي زيادي بود. انساني آزاد و با تفكراتي كه من از آن لذت مي‌بردم اما حيف كه سرطان خون امانش را بريده بود.
اگر بخواهم يك نفر را نام ببرم كه عين تفكراتش زندگي كرد مي‌توانم بهمن مهراني را نام ببرم. او مانند تفكراتش زندگي كرد و مانند تفكراتش مرد و بعد از مرگش از آنجا كه به شيون و عزاداري و اينجور چيزها اعتقادي نداشت برايش مجلس يادبود گرفتند اما در تالار، نه در مسجد و برايش هم آخوند دعوت نكردند.
از همين‌جا مجدداً به فرزين، مهناز، كاوه، بهناز و بهزاد تسليت مي‌گويم و اميدوارم كه هميشه مانند بهمن مهراني سرزنده و شاد ببينمشان.
ضمناً اين لينك بهزاد است و احمد باطبي هم پستي در موردش نوشته است كه خواندني است.

۲۶ مهر ۱۳۸۷

سودوكو

اين بازي سودوكو هم ما رو ديوانه كرده است و نمي‌گذارد به كار و زندگي‌مان برسيم و به نظرم يكي از زيباترين بازي‌هايي است كه ژاپني‌ها اختراع كرده‌اند.
يك فايل جالب هم در مورد سودوكو در اينجا قرار دارد.

۱۲ مهر ۱۳۸۷

كفاره

ديروز در جلوي درب ورودي كارخانه 4 صندوق براي دريافت كفاره و از اينجور چيزها گذاشته بودند.

معني و مفهوم كفاره جالب است اگر به اندازه كافي پول داري و فرصت نداري كه خدا را پرستش كني مي‌تواني پولش را بدهي تا ديگران به جاي تو خدا را پرستش كنند. تازه امواتي كه در زمان حياتشان وقت نداشتند خدا را بپرسند پول مي‌دهند تا زمان مرگشان ديگران خدا را به جاي آنها پرستش كنند.
دلم به حال خودم مي‌سوزد وقتي كه مي‌بينم چه كساني و با چه طرز تفكري در اطرافمان زندگي مي‌كنند. نمي‌دانم چه زماني از دست اين داستان‌ها در اين مملكت راحت مي‌شويم.

۱۰ مهر ۱۳۸۷

دهم مهر

امروز دهم مهر بود و من سي سال پيش به دنيا آمدم، سي ‌سال سن تقويمي است و سن عقلي‌اش را به درستي نمي‌دانم؟ زماني كه بچه‌تر از امروز بودم فكر مي‌كردم كه سي‌سالگي يعني سن ايده‌آل. اما الان به سن ديگري براي ايده‌آلم فكر مي‌كنم.
مطابق با يك رسم قديمي كه از دوران دبيرستان به اين طرف به صورت كامل انجام مي‌گردد روز تولد روز تعطيلي است و يكي از روزهايي است كه بايد نشست و با توجه به عملكرد گذشته و اهداف شخصي براي يك سال و سال‌هاي آينده برنامه‌ريزي كرد. خوشبختانه طي ماه‌هاي گذشته براي دو تا سه سال آينده‌ام برنامه‌ريزي‌هاي لازم را انجام داده‌ام و اميدوارم اتفاق خاصي نيفتد و بتوانم به اهدافي كه تعيين كرده‌ام دست پيدا كنم.

عيد نوروز و عيد فطر

يكي از دوستانم امروز مي‌گفت كه عيد فطر از عيد نوروز برايش جذاب‌تر است چرا كه در عيد نوروز فقط تغيير فصل مطرح است اما عيد فطر پايان يك ماه گشنگي و يواشكي غذا خوردن در محيط كار است.

۰۱ مهر ۱۳۸۷

ساعت 3

ساعت 3 ،‌ ساعت 3 براي هر كاري كه آدم مي‌خواهد بكند هميشه يا خيلي دير است يا خيلي زود.
اين جمله ژان پل سارتر رو امروز واقعاً درك كردم كه در ساعت 3 يك روز تعطيل كار چنداني نمي‌شود انجام داد.

۲۵ شهریور ۱۳۸۷

اعتياد

مردك چشمانش به زور باز بود . چهره‌اش سالها اعتياد به افيون را داد مي زد. دست جوانكي را گرفته بود و مي‌كشيد و زير لب چيزهايي مي گفت .كسي راهشان را گرفت و گفت : هووووووي ، با اين جوان چكار داري و كجا مي بريش ؟! مردك سرش را بالا كرد و گفت: اين احمق جديداٌ با رفقاي بدي مي گرده، تو جيبش سيگار پيدا كردم.
به تو چه ؟!
مگه تو چيكاره اين پسر هستي ؟ مرتيكه معتاد يه نگاهي به خودت کن، دستش رو ول كن.
مردك باز هم سرش را به زحمت بالا آورد و گفت : اي كاش پدرش نبودم !

۱۷ شهریور ۱۳۸۷

انكارتا

نرم‌افزار Microsoft Encarta را وقتي بر روي لپ‌تاپم نصب كردم از وفور اطلاعات ديوانه‌وار خوشحال بودم. همه جور اطلاعات در مورد همه چيز در آن جا گير مي‌آيد. كافي است بداني به دنبال چه هستي.
وضعيت كشورها را با هم مقايسه مي‌كردم كافي است شاخص‌هاي زندگي در ايران و چند كشور جهان را با هم مقايسه كني و آنگاه از حيرت شاخ در مي‌آوري و مي‌فهمي واقعاً در اين مملكت علافيم.
فكر مي‌كنم اگر ايراني‌ها با اين وضع كار كردنشان مي‌خواستند چنين دايره‌المعارفي درست كنند چندين ده سال وقت لازم بود و در زمان اتمام پروژه آنقدر اطلاعات قديمي و غير قابل استفاده بود كه فقط در آرشيو‌ها مي‌شد از آن نگهداري كرد و ضمناً به صحت و سقم اطلاعات آن كه اصلاً نمي‌شد اعتماد كرد.

۰۵ شهریور ۱۳۸۷

ایرانی، پس‌انداز نمی‌کند.

از اين مقاله خيلي خوشم آمد.
ايراني، پس انداز نمي‌كند.
این عنوان یکی از مقاله‌های روزنامه ان.آر.سی است در یکی از شماره‌های اخیر خود.
در صدر این مقاله آمده است: این تابستان خبرنگاران ما از کشورهای گوناگون، رابطه آن کشورها را با پول توصیف می‌کنند. این بار نوبت ایران است.
در این نوشتار که به قلم توماس اردبرینک، خبرنگار دائمی ان.آر.سی در ایران است می‌خوانیم: هنوز پس از شش سال سکونت در این کلان‌شهر، نمی‌دانم تهرانی‌ها از کجا پول در می‌آورند.
بسیاری افراد در نگاه اول به نظر می‌آید که هیچ درآمدی ندارند یا درآمدشان ۳۰۰ یورو بیشتر نیست. ۳۰۰ یورو نسبت به پولی که برای زندگی در تهران لازم است، انعامی بیش نیست.
با علم بر این‌که تورم در ایران بالاتر از ۲۵ درصد است، نظام همگانی پرداخت هزینه خرید خانه با اقساط وجود ندارد و کمک‌هزینه‌هایی که دولت به بیکاران می‌دهد، در حداقل قرار دارد، این پدیده که ساکنان تهران باز هم دستشان به دهانشان می‌رسد، یک راز عجیب است. البته چنین نتیجه باید گرفت که وضع زندگی تهرانی‌ها دشوار است.
با همه دشواری‌ها مردم باز هم پول برای خرج کردن دارند. این احتمالاً به خلاقیت بی‌انتهای آنان در به دست آوردن سود برمی‌گردد.
کسی که در ایران می‌خواهد سود کند، باید ۲۴ ساعت در فکر پول باشد. تهرانی‌ها هم به صحبت زیاد در مورد پول علاقه وافری دارند؛ چه در جشن‌ها، چه در تشییع جنازه، در فروشگاه‌ها، در سونا یا در تاکسی؛ فرقی ندارد.
این عادت بدی به حساب نمی‌آید؛ بلکه جزئی است از بازی زندگی. تبادل افکار در مورد روش‌های جدید درآمد همیشه ممکن است امکانات جدیدی را پیش پای فرد قرار بدهد.
فکر کردن به پول در ایران یک نیاز تلخ است، چرا که حکومت ایران، هر چه هم اسلامی و مهرورز باشد (یا وانمود کند که هست) باز این تک‌تک خود افراد هستند که باید گلیم خود را از آب بیرون بکشند.
در کشور بسته‌ای مانند ایران با تعداد فراوانی قوانین دولتی که آزادی فردی را محدود می‌کند (برای نمونه قوانین لباس، قوانین الکل) فرد می‌تواند با پول یک تکه از آزادی را در بازار سیاه برای خود بخرد. بازار سیاهی که همه‌ی چیزهای ممنوع در آن یافت می‌شود.
با پول می‌توانی فرزندت را برای تحصیل به خارج بفرستی؛ خانه بزرگ‌تری بخری تا دیوارهای باز هم بلندترش دنیای بیرون را پس بزند؛ و هر وقت به هنگام کار اشتباهی گیر افتادی، بتوانی به پلیس رشوه بدهی.
نمایندگان طبقه متوسط ایران، به ویژه شهرنشینان کلان‌شهر تهران، از همان نوجوانی کار بر روی ساختن یک وضعیت مطمئن مالی را آغاز می‌کنند.
سنت‌های ایرانی طی سده‌های متمادی یک طرح نبوغ‌آمیز مالی برای زندگی و آینده افراد ترتیب داده است. روش آن‌ها مانند هلند، ایجاد یک حساب بانکی پس‌انداز برای کودک نیست؛ بلکه سیستمی است که طبق آن باید فرزندان و نوه‌های شخص هم دارای مسکن شوند.
پرداخت بهای خانه با اقساط به سبکی که در اروپا وجود دارد، یعنی با بهره‌های نسبتاً پایین و قسط‌هایی که چندین دهه طول می‌کشد، در ایران وجود ندارد.
اما داماد و عروس جوان روی این حساب می‌کنند که خانواده داماد خانه را برایشان خواهد خرید و خانواده عروس وسایل خانه را.
برای رسیدن به چنین لحظه‌ای یک عمر سرمایه‌گذاری هوشمندانه پشت سر گذاشته شده است.
به تازگی یک بانوی جوان از دوستان من با پزشکی ازدواج کرد. با این‌که والدین او بایستی هزینه‌های خرید خانه را متقبل می‌شدند؛ ولی پدر عروس هم چندین قطعه زمین مختلف را که طی سال‌ها خریداری کرده بود، فروخت تا بتواند هزینه وسایل منزل دخترش را بپردازد (تلویزیون‌های بزرگ و مبل‌های مجلل).
بر طبق سنت، او از همان زمان تولد دخترش چند قطعه زمین خریده بود. قیمت این زمین‌ها به شدت بالا رفته بود.
یکی از زبانزدهای ایرانیان این است که بهای خانه و زمین در ایران هیچ‌وقت پایین نمی‌رود. هر خانواده‌ای که بتواند در مسکن سرمایه‌گذاری کند، حتماً این کار را برای روز مبادا هم که شده، انجام می‌دهد.
اما برای رسیدن به اطمینان مالی در ایران به چیزی بیش از خانه و زمین نیاز داری. بیشتر از ۸۰ درصد اقتصاد ایران در دست دولت است و ۲۰ درصد بقیه اکثراً در دست بازاریان و فعالان اقتصادی طبقه متوسط.
یکی از راه‌های موفقیت در ایران این است که از طرقی به دفاتر نمایندگی وارد شوی و حق فروش یک مارک یا محصول را در ایران نمایندگی کنی.
دفترهای نمایندگی در تمام اشکال و انواع و با این‌که محبوب هستند، در تمام درجات مختلف موفقیت در ایران یافت می‌شوند.
شخصی هست که حق انحصاری فروش آسانسورهای اوتیس را گرفته و تاجر دیگری فروشنده انحصاری مته‌های ماشینی مارک بوش است. اما آن شخصی که پیش از انقلاب ۱۹۷۹ واردکننده آبجوی هاینکن هلند به ایران بود، مجبور شد کار دیگری برای خود دست و پا کند.
زندگی ایران، یک زندگی پر از ریسک است. ایران کشوری است که در آن دولت، یک‌شبه بهره‌ها را نصف می‌کند و اسراییل را تهدید به بمباران می‌کند؛ با همه آثار پیش‌بینی‌ناپذیرش.
شاید برای همین هم هست که ایرانی‌ها سرمایه‌گذاران خطرپذیری هستند. طرز نگرش مردم به سرمایه‌گذاری هم با هلند فرق دارد.
وقتی می‌گویم که قسط خرید مسکن در هلند کمی بالای ۵.۵ درصد است، دوستان ایرانی‌ام با تعجب می‌پرسند که پس چرا من درجا ۱۰ خانه نمی‌خرم؟
در ایران برای خرید مسکن تنها می شود وام‌های کوتاه‌مدت گرفت؛ با بهره‌هایی بسیار بالاتر از ۳۰ درصد.
پس‌انداز در ایران، کار ابلهان است. تورم همیشگی باعث می‌شود که ارزش پول پایین بیاید؛ بنابراین باید با پول کار کنی. بیشتر ایرانی‌ها معتقدند که دم غنیمت است. برای همین هم بیشتر پول به دست آمده را با همان سرعت خرج اجناس لوکس می‌کنند تا وجهه بالاتری به دست بیاورند.
هر کس دشت خوبی داشته سریعاً یک ماشین گران‌قیمت یا کیف و لباس گران می‌خرد؛ چرا که همسایه‌ها باید ببینند که وضع ایشان خوب است.
در مهمانی‌ها و عروسی‌ها هم همه با علاقه، وضع مالی دیگران را بررسی می‌کنند. کسانی که پول دارند، حتی اگر این پول را از طریق تماس با حکومت به دست آورده باشند، به چشم افراد موفق دیده می‌شوند.
یکی از پرسش‌های استاندارد به هنگام غیبت از همسایه جدید یا داماد و شوهر جدید دخترخاله این است که: پولداره؟
در مورد هر تازه‌وارد به محفل بستگان ایشان هم که هنوز نرده‌های زیادی را از نردبان اجتماع باید بالا برود گفته می‌شود: «انشاءالله زود پولدار می‌شه» چرا که همه در ایران لزوم رسیدن به رفاه را درک می‌کنند.
حتی از آن هم فراتر، تلاش برای دستیابی به این رفاه، برای ایرانی یک نوع سبک زندگی شده است.

۰۲ شهریور ۱۳۸۷

دوران سربازي

امروز روز دوم شهريور 1387 است و من 6 سال پيش در چنين روزي به خدمت سربازي رفتم يا بهتر بگويم برده شدم. دوراني كه به تمام عيار هيچ چيزي نداشت، فقط و فقط 18 ماه از عمر نازنينم را به بطالت گذارنديم و ما كه ندانستيم فايده‌اش چه بود و الان كه 6 سال از شروع آن زمان مي‌گذرد نيز به نكته مثبتي در اين خصوص نرسيدم. (البته مرد شديم !!!!؟؟؟؟)
از دوستان و آشنايان هر كجا كه مي‌شنوم كسي به طريقي به سربازي نرفته است خوشحال مي‌شوم چرا كه مجبور نبوده مانند من يكي از بهترين دوره‌هاي زندگي‌اش را در جاهايي كه من گذراندم بگذراند. 2 ماه در پادگان 01 نيروي زميني ارتش در تهران، 2 ماه در مركز پياده شيراز و 14 ماه به عنوان افسر آموزش در مركز 04 بيرجند.
تحمل دوران سربازي براي افرادي كه از دانشگاه وارد دوران سربازي مي‌شوند نسبت به كساني كه از دوران دبيرستان به سربازي مي‌روند سخت‌تر است. اولين دليل بالارفتن سن و سال است و دومين دليل ديدن فضاهاي دانشگاهي و مقايسه كردن محيط پادگان به محيط‌هاي دانشگاهي.
يادم نمي‌رود يكي از روزها وقتي از يكي از فرماندهان پادگان در مورد آدرس استخر در بيرجند پرسيدم با خنده‌اي گفت: ستوان اينجا بيرجند است و براي اينكه اينجا منطقه محروم است سه ماه از دوران سربازي‌ات كسر مي‌شود برو خدا را شكر كن كه اينجا از اين چيزهاي سوسول‌بازي ندارد. بعد از آن بود كه متوجه شدم كه شنا نيز جزء ورزش‌هاي سوسول‌بازي است و در همچين شهري نبايد از اين چيزها صحبت كرد. البته با كسب 8 مدال طلاي المپيك توسط مايكل فليپس امريكايي به اين نتيجه رسيدم كه شنا واقعاً ورزش سوسول‌بازي است چرا كه اگر نبود حتماً ايران در المپيك چند تا مدال از آنها مي‌گرفت. ضمناً تنها استخر موجود در شهر بيرجند استخر روبازي بود متعلق به پادگان 04 ارتش، با مديريتي كه در آن زمان داشت فكر نمي‌كنم بيشتر از چند هفته‌اي در سال فعاليت مي‌كرد.

۰۱ شهریور ۱۳۸۷

همايون شجريان

جاي همه دوستان خالي، ديشب براي ديدن كنسرت همايون شجريان به سالن وزارت كشور رفتم. فرآيند خريد بليط اين كنسرت نسبت به قبل بهتر شده بود اما من نمي‌دانم چرا همه چيز در اين مملكت به بدترين شكل ممكن كه بتواني تصور كني انجام مي‌شود. اشعار اين كنسرت را مي‌توانيد از اينجا دانلود كنيد.
مي‌گويند اگر مي‌خواهي پزشك خانوادگي براي خودت انتخاب كني برو پزشكي را براي خودت برگزين كه چند سالي از خودت كوچكتر باشد و تو زودتر از او به خاطر كهولت سن بميري و دكتر بعد از تو بماند چرا كه اگر پزشكت از تو زودتر بيمرد آنگاه حتماً خواهي مرد و ديگر كسي را نداري كه بتواني امراضت را به راحتي با او در ميان بگذاري و كل داستان امراضت را از بچگي تا كهن‌سالي بايد مجدداً براي پزشك جديدت تكرار كني.
خدا بر عمر استاد محمد رضا شجريان بيافزايد و او همچنان سرزنده باشد اما خوشحالم كه پسرش نيز مانند او خوش آواز است و از شنيدن صدايش لذت مي‌برم. البته من 3 سالي از همايون كوچكترم و قضيه مثل داستان انتخاب پزشك نيست اما به هر جهت خوشحالم كه با هم به دوران پيري خواهيم رسيد و از صدايش مي‌توانم سال‌ها استفاده كنم.
پنج‌شنبه صحبتي با يكي از مديران شركت در خصوص كنسرت همايون شجريان داشتم و از من پرسيد كه بليط را چند خريده‌اي و گفتم فلان تومان. گفت ماشاالله بچه پولدار، آدم پولدار كه باشه همين مي‌شه ديگه، مگه آدم اين قدر پول واسه يك كنسرت مي‌ده. پيش خودم گفتم ببين اين طرف يكي از مديران شركت است و من اگر خيلي خيلي خيلي خوب در اين مملكت پيشرفت كنم، در نهايت مي‌توانم سمتي مانند اين بابا داشته باشم. بعد ما مي‌آييم صحبت مي‌كنيم كه چرا مردم عادي براي هنر هزينه‌اي نمي‌پردازند، اين مدير تحصيل كرده كه دستش به دهنش مي‌رسد به من مي‌گويد مي‌داني با پول اين كنسرت مي‌تواني چند تا سي‌دي بخري و حالش را ببري.

۲۵ مرداد ۱۳۸۷

پابلو نردا

اين شعر پابلو نرودا واقعاً زيباست و هر وقت كه اين شعر را مي‌خوانم جرات بيشتري در مورد تصميم‌هايي كه توي زندگي‌ام دارم پيدا مي‌كنم و با اميد بيشتري نسبت به آينده قدم بر مي‌دارم.

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامي آغاز به مردن مي‌كنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوری كنی . .. .،
تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
ورای مصلحت‌انديشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
شادی را فراموش نكن


شعر از پابلو نرودا - ترجمه از احمد شاملو

لباس سبز پزشك‌ها در اتاق عمل

برام هميشه جالب بود كه چرا پزشك‌هايي كه ما در مطب‌ها مي‌بينيم لباس سفيد مي‌پوشند ولي پزشك‌هايي كه در اتاق‌هاي عمل مي‌بينيم لباس سبز رنگ مي‌پوشند. براي اين كه دليلش را بدانيد اينجا كليك كنيد.

۲۳ مرداد ۱۳۸۷

درآمد واقعي

حامد قدوسي مطلبي با نام درآمد واقعي در وب‌لاگ خود نوشته‌است كه برايم جالب بود. در اين پست درآمد واقعي را براي زندگي در ايران و اروپا با هم مقايسه شده است.
كامنت‌هايي كه براي اين پست نوشته‌شده است نيز در خود جالب است خصوصاً كامنتي كه در خصوص حقوق بيكاري و بازنشستگي و سربازي اجباري، كه اگر اين موارد را هم به موارد حامد اضافه كنيم احساس ما در خصوص درآمد واقعي در ايران جالب‌تر خواهد شد.

۱۹ مرداد ۱۳۸۷

تهران و كرج - نيويورك و نيوجرسي

اين رو يكي از دوستان برام اي‌ميل كرده و قرار شده بهم بگه كه توي كدوم وبلاگ اين رو خونده، حالا تا اون زمان اينو داشته باشيد:
نسبت نیویورک به نیوجرسی مانند نسبت تهران است به کرج! مردم نیویورک فکر می‌کنند که «نیویورکر» هستند و باکلاس٬ و مردم نیوجرسی را شهرستانی به معنای واقعی کلمه می‌دانند. توی نیوجرسی پر است از آدم‌هایی که در نیویورک کار می‌کنند و اصلا یکی از معیارهای مهم تعیین محل خوب و قیمت آن در نیوجرسی نزدیک بودن به وسایل نقلیه‌ی عمومی‌ای است که به نیویورک می‌رود. نیوجرسی طبیعتش از نیویورک قشنگ‌تر است و پر از باغ و درخت است. آدم وقتی از نیوجرسی به نیویورک نگاه می‌کند جو زده می‌شود. در تمام جملات بالا می‌توانید نیویورک را با تهران و نیوجرسی را با کرج تعویض کنید

۱۴ مرداد ۱۳۸۷

كاركردن در ايران

داستان كار كردن در شركت‌هاي ايراني:
جلسه، چك‌كردن اي‌ميل‌هاي كاري، چك‌كردن چارگون، هماهنگي براي تشكيل جلسه، ديدن چند تا اي‌ميل غيركاري، جلسه، تهيه گزارش،‌ جلسه، هماهنگي جلسه و كنسل شدن جلسه و ...
خيلي مفيد به نظر مي‌رسه!

۰۸ مرداد ۱۳۸۷

چه كنم؟ چه كنم؟

يه مادر بزرگ داشتم كه خدايش بيامرزاد هميشه يه دعا مي‌كرد: "خدا هيچ وقت به چه كنم چه كنم نياندازتت جوون"
پيش خودم مي‌گفتم بابا اين مادر بزرگ ما هم چه دعايي براي ما مي‌كنه.
الان كه سن و سال تقويمي و اينجور چيزها رفته بالا، تازه مي‌فهم كه دعاي خوبي براي جوون‌ها مي‌كرد.

۰۳ مرداد ۱۳۸۷

قدرت

اي‌ كاش قدري به اين جملات فكر مي‌كرديم:
قدرت، از بين بردن کسانی نيست که از وجودشان بيم داری. تحمل ايشان است. آزادي، اجازه جولان دادن به طرفدارانت نيست، باز کردن بند از دست و زبان مخالفان است.

۰۱ مرداد ۱۳۸۷

جنگل ابر - شاهرود

جنگل ابر شاهرود يكي از زيباترين جنگل‌هايي بود كه مي‌ديدم. آرامش عجيبي بر اين جنگل حكمفرماست و بعد از ديدن عكس‌هاي زير باورم نمي‌شد كه 3 روزي در دل اين عكس‌ها بودم.














۲۰ تیر ۱۳۸۷

يك ضرب‌المثل ايراني مي‌گه كه هيچ گربه‌اي محض رضاي خدا موش نمي‌گيره. توي اقتصاد هم چنين چيزهايي رو مي‌شه ديد. مثلاً آدام اسميت مي‌گويد ما ناهار خود را مديون نازك دلي قصاب و نانوا و آب جو فروش نيستيم ما ناهار مي‌خوريم چون آنان به دنبال سود خويشند.

۱۸ تیر ۱۳۸۷

يك برنامه سه روزه از جنگل ابر براي چهارشنبه، پنج‌شنبه و جمعه هفته بعد (26 ، 27 و 28 تيرماه) به اتفاق 19 نفر از دوستان داريم كه اميدوارم خيلي خوش بگذره. چند وقتي بود كه به فكر رفتن به جنگل‌هاي ابر بودم و هر بار به دلايل مختلف اين امكان وجود نداشت. اما خوشبختانه اين بار با تعدادي از دوستان به جنگل‌هاي ابر خواهيم رفت و سه روزي از هر چه شهر، شهرنشيني و استرس‌هاي مسخره در محيط كار است به دور خواهم بود.

فعلاً اين اطلاعات رو كه سعيد فرهنگ برايم فرستاده را داشته باشيد تا ببينيم چه مي‌شود:
جنگل ابر يكي از جنگل‌هاي ايران واقع در 35 كيلومتري شمال شرق شاهرود است، زيبايي آن چيزي فراتر از يك جنگل است چون يك اقيانوس ابر اضافه‌تر از جنگل‌هاي شمال و شمال غرب دارد. اين جنگل در استان سمنان در نزديكي روستاي ابر واقع شده است و تقريباً مرز استان سمنان و گلستان است، جايي كه از ضخامت كوه‌هاي البرز كاسته مي‌شود و ابرهاي گرفتار در پشت اين ديواره از لابه‌لاي دره‌ها به سمت جنوب سرازير مي‌شوند به همين خاطر تقريباً از بعدازظهر تا نيمه‌هاي شب با سرد شدن هوا چنان مي‌نمايد كه جنگل بر روي ابرها سوار شده است. ديد كاملاً محدود و شب بسيار سرد است. اين اتفاق منطقه ابر را دگرگون كرده و آب و هوايي متفاوت از استان سمنان به آن داده است.
جنگل ابر شاهرود با 35 هزار هكتار وسعت به سه دليل براي دنيا اهميت دارد. اول اينكه قسمتي از جنگل‌هاي باستاني هيركاني است و گياهان دارويي آن كم‌نظير است دليل دوم مربوط به "اكوتن" اين ناحيه مي‌شود يعني مرز ميان بند بين دو اكوسيستم منطقه بياباني و جنگلي است به طوري كه در جنگل‌هاي اين ناحيه درختان سوزني برگ را در كنار درختان پهن برگ مشاهده كرد كه اين امر در گونه‌هاي جانوري هم تاثيرگذار بوده است و دليل سوم آنكه به خاطر جغرافياي خاص منطقه كه دو منطقه كم ارتفاع و بلند را در كنار هم قرار داده است ما شاهد تشكيل اقيانوس ابر در ان منطقه هستيم كه پديده كم‌ نظيري در دنيا محسوب مي‌شود.

در جنگل ابر، آسمان به زمين مي‌آيد و راه رفتن ميان ابرها رويايي است دست‌يافتني، آنجا سوار بر ابر سفر مي‌كني ....
مي‌خوام توي اين سه روز به خودم، زندگي‌ام و آينده‌ام با تعمق بيشتري نگاه كنم، خدا را چه ديدي شايد تصميم‌هايي رو كه چندين وقت است توي ذهنم دارم و نهايي كردم و ....

۰۳ تیر ۱۳۸۷

از آنجايي كه ملت ايران بزرگترين تاثير‌ها را بر روي مردم جهان گذاشته است و به همين دليل كشورهاي دنيا در به در به دنبال ايرا‌ني‌ها مي‌گردند، اگر كسي بخواهد اطلاعات خوبي در مورد كشور خودش پيدا كند بد نيست به سايت سازمان سيا نگاهي بياندازد. از روي كنجكاوي ايران را انتخاب كردم. اطلاعات فوق‌العاده‌اي در مورد ايران داشت كه پيدا كردن اين همه اطلاعات در يك جا مسلماً بسيار دشوار است. يك لينك جالب توي اين سايت مربوط به بچه‌هاست، مثلاً توي اين لينك در مورد لوگوي سازمان سيا توضيحاتي داده شده است.

۰۲ تیر ۱۳۸۷

حركات انتحاري توي كشورهاي دنيا به ويژه توي كشورهاي مسلمان زياد ديده مي‌شه و اين هم حركت انتحاري زنانه در عراق
تغيير پارادايم‌هاي ذهني افراد اصولاً كار مشكلي‌ست و به اين سادگي‌ها انجام نمي‌شود اما در خصوص حملات انتحاري داستان از پاردايم و اينجور چيزها مي‌گذرد و نمي‌دانم چه فعاليت‌هايي بر روي ذهنيات اين افراد انجام مي‌دهند و اگر سازمان‌ها اين روش را بلد بودند ديگر نگران جاري‌سازي ارزش‌هاي خود نبودند!!
والا من نفهميدم كه چه‌ جوري مي‌شه؟

۲۶ خرداد ۱۳۸۷

حميد خان عزيز اعتراض فرمودند كه اينجا شده محل درج اخبار خانوادگي.
آره بابا اگه اينجا از اين چيزها ننويسيم پس كجا بنگاريم (به قول يكي از شاعره‌هاي مملكت).
يه خبر هم در مورد خود حميد! ايشان هم براي يك دوره 6 روزه آموزشي تشريف بردند استانبول. اميدوارم بهشون خوش بگذزه و موفق باشند.

۲۵ خرداد ۱۳۸۷

راستي نيماي عزيز رو هم بايد اين هفته راهي خانه بختش كنيم و پنج‌شنبه به عروسي‌اش دعوت شديم. از محل برگزاري عروسي با خانه ما چند دقيقه‌اي بيشتر فاصله نيست.
براي نيماي عزيز نيز همان آرزوي دوست داشتني را دارم:
"برايت زندگي راحتي آروز نمي‌كنم، آرزو مي‌كنم بر تمام مشكلات زندگي‌ات پيروز شوي."

خيلي جالبه كه ببيني كه يك دوست و فاميل كه تا ديروز هر جايي صحبت ازدواج مي‌شد سريعاً در نهي ازدواج صحبت مي‌كرد. پنج‌شنبه شب رفته خواستگاري و امروز (آره هنوز 11:55 دقيقه شنبه 25 خرداد ماه) رفته واسه آزمايش‌هاي پزشكي كه من اطلاع چنداني از چند و چون اين آزمايش‌ها ندارم.
مجتبي پسرخاله ما هم بله. توي بچه‌هاي هم سن و سال من توي فاميل 2 پسر همبازي من بودند، اولي پسردايي علي بود 8 ماهي از من بزرگ‌تر بود كه 4 يا 5 سال پيش ازدواج كرد و دومي پسرخاله مجتبي كه 15 ماهي از من كوچكتر.
مي‌گن آدم‌ها وقتي قصد هر كاري داشته باشند اون رو به بهترين وجه توجيه مي‌كنن. چند روز پيش كه داشتم بهش تبريك مي‌گفتم خيلي خوب اين موضوع را در بين صحبت‌هاش مي‌شد فهميد.
مجتبي هم رفت. اميدوارم خوشبخت بشه و توي زندگي موفق باشه.
يك آروز براش دارم، اين آرزو رو گلدا ماير نخست‌وزير اسراييل واسه اونهايي كه دوستشون داشت مي‌كرد:
"برايت زندگي راحتي آروز نمي‌كنم، آرزو مي‌كنم بر تمام مشكلات زندگي‌ات پيروز شوي."

عجب دنيايي شده، واقعاً آدم نمي‌دونه چي بگه. سي‌ان‌ان گزارش داده كه يك دختر ايتاليايي را به علت حامله شدن بدون ازدواج قانوني، 18 سال در يك اتاق زنداني كردند. واقعاً نمي‌دونم چي‌ بگم چند وقت پيش هم در اتريش يك اتفاقي شبيه به اين افتاد. وقتي يك همچين اتفاق‌هايي توي اروپا مي‌افته واي به حال كشورهاي در حال توسعه و عقب افتاده و سنگسار يك دختر چهارده ساله در زاهدان.
آدم‌هاي مريض رو همه جاي دنيا مي‌شود ديد.

نيويورك تايمز يه مقاله جالب و خواندني در خصوص نگراني‌هاي ايران و وارن بافت (پولدارترين آدم دنيا و كسي كه هشتاد و سه درصد از كل داراي‌هايش يعني سي ميليارد دلار را به بنياد خيريه بيل و مليندا گيتس اهدا كرد) در مورد آينده اسراييل نوشته كه مي‌تونيد اينجا بخونيد و به نظرم خيلي جالب بود كه در سه ماهه اول ۲۰۰۸ چهار اقتصاد موفق دنیا در جذب سرمایه خارجی، پس از آمریکا، از این قرار بودند: اروپا با ۱.۵۳ میلیارد دلار، چین با ۷۱۹ میلیون دلار، اسراییل با ۵۷۲ میلیون دلار و هند با ۹۹ میلیون دلار. این یعنی اسراییل ِ ۷ میلیونی با چین ۱.۳ میلیاردی رقابت می کنه.

۰۶ خرداد ۱۳۸۷

برتولت برشت
بعضي از وقت‌ها كه فكر بودن يا نبودن به سرم مي‌زند و بيش از گذشته به آن فكر مي‌كنم ياد اين شعر از بوتولت برشت مي‌افتم، تنها يك فرق عمده وجود دارد كه نمي‌دانم به چه چيز تعلق دارم و آيا بايد به چيزي يا كسي تعلق داشت؟

تعويض چرخ
كنار خيابان نشسته ام
و راننده چرخ ماشين را تعويض مي كند.
من تعلق خاطر ندارم به مكاني كَه از آنجا مي آيم
و تعلق خاطر ندارم به مكاني كه مي روم.
پس چرا تعويض چرخ را با اين همه
نگرانی می‌نگرم؟

۰۳ خرداد ۱۳۸۷

دوست عربي دارم كه متولد آبادان است و از آن ناسيوناليست‌هاي ايراني است و به طرز وحشتناكي ايران را دوست دارد، اما الان مي‌گويد كه به اين نتيجه رسيده است كه مردم خوزستان نبايد از ايران در جنگ دفاع مي‌كردند چرا كه وضع زندگي‌شان بعد از گذشت بيست سال از جنگ با روز اول فرق چنداني نكرده است و مي‌گفت الان عرب‌هاي خوزستان دوست دارند كه از ايران جدا شوند و اگر الان صدام به ايران حمله مي‌كرد مطمئناً مي‌توانست خوزستان را استان نوزدهم خود كند.

۰۲ خرداد ۱۳۸۷

اين جمله را تو اي‌ميل‌هاي يه آقايي كه مي‌خواست براي ديدن به ايران برنامه‌ريزي كنه ديدم. كوتاه، جالب و پرمعني بود.

خیلی دوست داریم ایران را ببینیم. اما اگه برای بازدید به ایران بیاییم می‌توانیم همراه همسرم و دخترم جایی در هتل بگیریم؟ آخه ما هنوز ازدواج نکرده‌ایم.

۰۱ خرداد ۱۳۸۷

وبگردي در اينترنت هم شده است كار روزمره، كم كم دارم به اين نتيجه مي‌رسم كه به اينترنت معتاد شده‌ام و بدون آن روزگارم به سختي مي‌گذرد. قبلاً خيلي علاقه نداشتم كه برنامه‌هاي مربوط به ترك اعتياد را گوش دهم چون فكر مي‌كردم كه براي من غير كاربردي است اما جديداً دارم دنبال اطلاعات اينجوري مي‌گردم البته هنوز به اين نتيجه نرسيده‌ام كه بايد اين اعتياد را ترك كنم يا نه؟
در ادامه وب‌گردي يك سايت پيدا كردم به عنوان راديو كودك، تبليغ اين سايت جالب است "راديوي اينترنتي براي كودكان يك تا صد ساله"
يكي از دست‌انداركاران اين راديو نادره‌ سالارپور دوبلر صداي پينوكيوست.
ياد دوران كودكي‌ به خير.

۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۷

دنياي وحشتناكي شده است امشب در محله ما دختري خودكشي كرد، به اين دختر تجاوز شده بود، برادر كوچكش نيز با آمدن به خانه و ديدن اين صحنه وحشتناك سكته كرد و مرد. به همين راحتي يك دختر بيست و چهار ساله و يك پسر بيست و يك ساله امشب مردند. هنوز شب تمام نشده است و معلوم نيست كه اين شب‌ها چه زماني به اتمام مي‌رسند !

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷

صفحه 31روزنامه دنياي اقتصاد را مي‌خواندم گزارشي در ارتباط با وضعيت اقتصادي كشورهاي عربي حاشيه خليج فارس را داشت و متاسفانه همه چيز در ارتباط با ايران نا اميد كننده بود. فاصله بين شاخص‌هاي اقتصادي ايران با كشورهاي عربي نا اميد كننده است.
گزارش در خصوص درك امارات متحده عربي براي تغيير در سياست‌هاي اقتصادي از درآمد فروش نفت خام به استفاده از ارزش افزوده خطوط هوايي و ايجاد شركت‌هاي هواپيمايي بود بيشترين آمار و اطلاعات مربوط به هواپيمايي امارات بود كه از وضعيت مناسب‌تري در بين كشورهاي عربي برخوردار است
اين شركت
48 ايرباس و 52 بويينگ دارد و سفارش 87 هواپيما براي فعاليت‌هاي آتي خود داده است و به تازگي در ليست خطوط هوايي 5 ستاره جهان قرار گرفته است و قرار گرفتن در اين ليست باعث افزايش تعداد مسافر خواهد گرديد. اين شركت با ارايه پروازهايي به 92 شهر واقع در 52 كشور جهان بزرگ‌ترين خط هوايي خاورميانه است و اتحاديه بين‌المللي صنعت هوايي در سال 2006 شركت هوايي امارات را در زمره ده شركت هوايي برتر از نظر شمار مسافران هوايي قرار دارد. سودآوري اين خط هوايي 20 درصد رشد ساليانه دارد. در سال گذشته 5.5 ميليارد دلار درآمد داشته و 762 ميليون دلار سود خالص داشته است. در ارتباط با وضعيت خطوط هوايي امارات اينكه بيش از 20 درصد توليد ناخالص داخلي امارات مربوط به صنعت هوايي است.

۰۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

شرطي شدن يكي از رفتارهاي آدميزاد است كه در حيوانات نيز به وفور يافت مي‌شود. بچه كه بوديم با نوار شهر قصه شرطي مي‌شديم. يادش بخير من و خواهرم كه نزديك دو سال با هم اختلاف سني داشتيم مجبور بوديم كه رفتارهاي شرطي شده‌اي را از خودمان بروز دهيم تا بتوانيم كارهايي را كه دوست داريم انجام دهيم.
آدمي كه از كارمند بودنش احساس خوبي ندارد و مجبور است يا بهتر بگويم به خودش قبولانده است كه فعلاً كارمند باشد وقتي يك روز كارمندوار رفتار نمي‌كند و روزش را خودش براي خودش تنظيم مي‌كند احساس مرا خوب مي‌فهمد. امروز بعد از مدت‌ها بازهم شهر قصه را گوش كردم تا براي فرار از دغدغه‌هاي روزمرگي روزي را در خاطرات بچه‌گيمان طي كرده باشيم.

۲۲ فروردین ۱۳۸۷

چند تا لينك:

کابینه با ۱۰ کارمند
مکاشفات تاکسوی
يادش بخیر٬ زمانی که رئیس ناسا بودم

شما اين فرض را داشته باشيد كه من موافق پست‌هايي هستم كه بهشون لينك مي‌دم.

داشتم Social Movement هاي جديدي كه توي دنيا ايجاد شده را مرور مي‌كردم كه به Free Hugs Campaign (جنبش آغوش مجاني) كه نماد خيرخواهي نسبت به ديگرانه رسيدم. اين جنبش از سال 2004 شروع شده و طرفداران زيادي توي دنيا داره و روز به روز به تعداد طرفداران اين جنبش اضافه مي‌شه.
در يك جامعه محدود فرهنگي مثل ايران يك هزارم چنين حركات و جنبش‌هايي مورد قبول نيست چه برسه به اينكه بخواهيم جنبش‌هاي تاثيرگذاري بر روي مردم دنيا داشته باشيم. اين مطلب
زيگزاگ هم در مورد نگين دختر 24ساله ايراني در شيكاگو جالبه

۱۸ فروردین ۱۳۸۷

یه روز یه اسبه زنگ می‌زنه به مسوول سیرک و به او می‌گوید دنبال کار می‌گرد. مسوول سیرک می‌پرسد: می‌توانی روی دو پایت راه بروی. اسب می‌گوید نه! مسوول سیرک می‌گوید می‌توانی از درون حلقه‌ی آتش بپری؟ اسب می‌گوید: نه! مسوول سیرک می‌گوید کاری برای شما نداریم و اسب سخن‌گو کاری گیرش نمی‌آید.

۱۵ فروردین ۱۳۸۷

يك لينك جالب براي توليد و چاپ تقويم‌ ميلادي از سال 1900 الي 2099 به 51 زبان زنده دنيا با قابليت انتخاب روز شروع هفته.

داستانك جالبي است كه يكي از دوستان برايم فرستاده است.
پسر بچه‌اي وارد يك بستني فروشي شد و پشت ميزي نشست.
پيشخدمت يك ليوان آب برايش آورد. بچه پرسيد: "يك بستني ميوه‌اي چند است؟" پيشخدمت پاسخ داد: " پنجاه سنت"
پسر بچه دستش را در جيبش برد و شروع به شمردن كرد.بعد پرسيد: "يك بستني ساده چند است؟"
در همين حال تعدادي از مشتريان در انتظار ميز خالي بودند. پيشخدمتش با عصبانيت تمام گفت" "سي و پنج سنت". پسر دوباره سكه‌هايش را شمرد و گفت: "لطفاً يك بستني ساده". پيشخدمت بستني را آورد و به دنبال كار خود رفت. پسرك نيز پس از خوردن بستني، پول را به صندوق پرداخت و رفت.
وقتي پيشخدمت بازگشت، از آنچه ديد، حيرت كرد. آنجا كنار ظرف خالي بستني دو سكه پنج سنتي و پنج سكه يك سنتي گذاشته شده بود براي انعام پيشخدمت.

۱۴ فروردین ۱۳۸۷

لوگوهاي گوگل به زيبايي و سادگي معروفند و طراح گوگل يك جوان 26 ساله كره‌اي است به نام Dennis Hwang

بخش اول مقاله‌اي را خواندم از دكتر مشايخي با موضوع درآمد نفت و توسعه ايران كه در نوع خود خواندني است. چند موضوع در اين مقاله مورد بررسي قرار گرفته است: اول اينكه با افزايش درآمد نفت ميزان پرسنل وزارت‌خانه‌ها افزايش زيادي يافته كه در اين مقاله به وزارت امور خارجه اشاره شده است و آمده است كه در نتيجه افزايش قيمت نفت تشکیلات دولتی توسعه یافته است، هم تعداد سازمان‌های دولتی افزایش یافته و هم هر یک از سازمان‌ها بزرگتر شده‌اند و موضوع دوم ايجاد سازمان‌هاي موازي مانند وزارتخانه‌هايي مانند مسکن، بازرگانی، تعاون و ارشاد و یا سازمان تبلیغات، کمیته امداد و بهزیستی را می توان از نوع سازمان‌های موازی نام برد که در همه کشورها وجود ندارد.

۲۰ اسفند ۱۳۸۶


من از آن روز كه در بند توام آزادم.

۱۱ اسفند ۱۳۸۶

از ناصر غياثي
سال اول دبیرستان بودم. معمولا بعد از زنگ خونه، که حدودا ساعت یک ربع به سه بعد‌ازظهر می‌خورد؛ تعداد خیلی زیادی از دخترای دبیرستان به سمت جنوب خیابون وصال، راه می‌افتادند. به سمت کانون زبان ایران که بعد از سینما عصر جدید و اغذیه‌ی چشمک، قرار داشت. من هم یکی از اون دخترا بودم. خیلی از هم شاگردی‌های دبیرستان، هم‌کلاس‌های کانون هم بودند. اما خب، دخترهای دیگه هم از سایر نقاط شهر می‌اومدند. یک روز قبل از کلاس ترم یک، یکی از این دخترایی که نمی‌شناختمش و از هم‌کلاسی‌های دبیرستان نبود، یه عکس دستش بود و به همه نشون می‌داد. عکس یه آقای جوون با تی‌شرت آبی، به من هم نشون داد، شبیه اون دختر نبود، پس برادرش نبود. پرسیدم:این کیه؟ جواب داد:این؟ این جیگر منه. باورتون نمی‌شه برق سه فاز از سرم پرید. گیج شدم. تا به حال چنین اصطلاحی نشنیده بودم. هیچ کدوم از هم شاگردیهام تا به حال از جیگرشون، صحبت نکرده بودند‌. اصلا تا به حال با دوست داشتن جنس مخالف توی دنیای واقعی، برخورد نکرده بودم. دوست پسر شنیده بودم اما نمی‌دونستم که آیا دوست پسر همون جیگره یا نه فرق داره. سرم توی کتاب و درس و کتاب داستان و اینجور چیزا بود. هیچ وقت توی چشمای کسی که یک نفر دیگه‌ای رو دوست داره، نگاه نکرده بودم. اصلا نمی‌دونستم می‌شه به یک نفرگفت، جیگر؟ زندگیم کاملا از جیگر خالی بود. تموم اون روز به این جمله فکر کردم. این جیگر منه. من جیگر نداشتم. من خیلی دلم می‌خواست که جیگر داشته باشم. یک آن احساس کردم که خیلی کمبود جیگر دارم. جدی می‌گم، خیلی غصه خوردم. چه فایده داشت زبان یاد گرفتن و درس خوندن، وقتی جیگری نداری که بگی :این جیگر منه. تصمیم گرفتم جیگری برای خودم پیدا کنم. اما چه جوری؟ اول از یکی پرسیدم واقعا اون عکس ِکی بود؟ گفت :مالدینی، نمی‌شناسی؟ کاپیتان تیم ملی ایتالیا. خب پس احتمال پیدا کردن جیگر در بین فوتبالیستا بود. اول تصمیم گرفتم که مالدینی جیگرم بشه، اما جیگر به نظر می‌رسید نمی‌تونه بطور مشترک استفاده بشه. پس تصمیم گرفتم فوتبال تماشا کنم. اما خب، خیلی خسته کننده بود. تصمیم گرفتم، عکس فوتبالیست‌ها رو بخرم. این هم ممکن نبود. من هیچ وقت از اینجور چیزا نخریده بودم و حالا چیکار باید می‌کردم؟ چند روز بعد، شیما یکی از دوستام که پدرش با فوتبالیست‌ها یا فوتبال دوست‌ها، دوستی داشت، یکسری عکس از فوتبالیست‌ها آورد مدرسه. از شیما پرسیدم :اینها کی هستن؟ گفت:اینها تیم ملی ِن دیگه، این عابدزاده است. به عکس نگاه کردم، یه مرد با دستکش‌های سفید و قد بلند و لبخند بامزه. به شدت احساس کردم که این عابدزادهه، قابلیت جیگر شدن روداره. به شیما گفتم:این رو می‌دی به داداشم بدم؟ خیلی فوتبال دوست داره. راحت قبول کرد. حالا عکس رو داشتم. رفتم خونه و کلی به عکس نگاه کردم. درسامو می‌خوندم و هی وسطش یه نگاهی هم به این جیگر بالقوه مینداختم. چند باری هم عکس رو بلند می‌کردم و به خودم جلوی آینه می‌گفتم:این جیگر منه اما نمی‌شد. یه جای کار می‌لنگید. اصلا وقتی می‌گفتم جیگر، از خودم خجالت می‌کشیدم. انگار واقعی نبود. جیگرش یه چیزی کم داشت. خیلی سعی کردم، اما نشد که بشه. نشد که این عابدزاده، جیگر من بشه. یادم می‌آد تا مدتها به فوتبالیست‌ها بهصورت انسانهایی با قابلیت نهفتهِ جیگر شدن نگاه می‌کردم. واقعا فکر می‌کردم این کار خطیر فقط و فقط از دست و عکس فوتبالیست‌ها برمیاد. اما برای من نشد. بعدها فهمیدم که شرط لازم برای جیگر شدن، فوتبالیست بودن نیست. فهمیدم که کسانی خارج از چمن فوتبال هم، قابلیت رسیدن به این مقام رو دارند. یک مدت هم توی راه مدرسه، هر پسری رو که از کنارم رد می‌شد، مخصوصا اگر متلکی می‌گفت، سعی می‌کردم یواشکی نگاش کنم و ببینم می‌شه عکسشونشون داد و گفت:این جیگرِمنه؟اما خب، نمی‌شد. به شدت جیگرهای بالقوه کم بودند. یا اگر بودند، اطراف من نبودند. یا فقط توی عکسا بودند. اون سال تا ثلث بعد، در جستجوی جیگر گذشت. امتحانات ثلث که شروع شد، جستجو برای همیشه متوقف شد. درس و امتحانات منواز این سرگشتگی نجات داد. سال‌ها گذشت. من هم جیگرهایی برای خودم پیدا کردم. نه، پیدا نکردم، خودشون اومدن، اتفاق افتاد. فهمیدم نمی‌شه دنبال جیگر گشت، خودش می‌آد. اما هیچ وقت اون جمله و اون اثر عجیب ِ شوک‌آورش، یادم نمی‌ره:«این؟ این جیگر منه».

۰۷ اسفند ۱۳۸۶

"سهمیه بندی جنسیتی در کنکور رسمی شد" طبق این خبر، رئیس سازمان سنجش ضمن تائید اعمال پذیرش جنسیتی در آزمون سراسری 87، حداقل ورود دختران و پسران را برای سال آینده 30 درصد اعلام کرد. یعنی حداقل ورود شامل 30 درصد دختر و 30 درصد پسر می شود و بقیه داوطلبان به صورت رقابتی پذیرش می‌شوند.
يكي از راه‌هاي حل مسائل مي‌تواند پاك‌ كردن صورت مساله باشد. البته اگر در خصوص اين خبر مساله‌اي وجود داشته باشد كه به نظرم وجود ندارد. به جاي آنكه بياييم ببينيم چرا علاقه درس خواندن در بين پسران نسبت به دختران كاهش پيدا كرده است و چرا در چند سال اخير تحصيل در دانشگاه مطلوبيت خود را براي پسران از دست داده است مي‌آييم دستورالعمل صادر مي‌كنيم كه چقدر از ظرفيت دانشگاه‌ها بايستي به دختران و پسران تعلق داشته باشد.

از کنار گورستان گذشتیم
آن‌جا همه بودند
هم فاتحین
هم شکست‌خوردگان

در تاریکی
نمی‌توانستند ببینند
چه کسی
فاتح شد

لنگستون هیوز

۰۴ اسفند ۱۳۸۶

اگه دنبال ديدن غذاها و دسرهاي خوشمزه هستيد حتماً به اين سايت نگاهي بياندازيد، مطمئنا ضرر نمي‌كنيد.
يكي از دوستام مي‌گفت وقتي تلويزيون يك برنامه آشپزي نشان مي‌دهد خانم ما آنچنان با حرارت برنامه را دنبال مي‌كند انگار امشب يا فردا غذاي جديدي خواهيم خورد. اما خبري نيست كه نيست و ما هم برنامه‌هاي دوست‌داشتني خود را از دست داده‌ايم و حسرتي كه همچنان ادامه دارد....

۰۲ اسفند ۱۳۸۶

خوبي زندگي در ايران اين است كه با آدم‌هاي پر رويي طرف هستي كه به هيچ عنوان در رو كم نمي‌آورند و با پر رويي تمام به كار خود ادامه مي‌دهند. اين پر رو بازي در برخي از جماعت‌ها بيشتر و بيشتر نمود پيدا مي‌كند. آقاي بهروز افخمي كارگردان و نماينده مجلس يكي از آن‌هاست. در اينكه وضعيت امروز ايران از چند سال گذشته بدتر شده گفتگويي نداريم. اما آخه بابا شما زماني كه نماينده مجلس بوديد در زمينه فرهنگ اين مملكت چند تا كار مفيد انجام دادي؟

حس ناسيوناليسم در برخي از شرايط در ايران اوج بيشتري پيدا مي‌كند يا بهتر بگويم اجازه پر و بال بيشتري بدان داده مي‌شود البته و صد البته كاملا به صورت سطحي.
مثلاً اگر توي اين چند روز گذشته صدا و سيماي ايران را شنيده و ديده باشيد با استفاده از موسيقي‌هاي حماسي ايران و ... كم كم دارند مردم را براي انتخابات مجلس هشتم آماده مي‌كنند و اگر تاكنون سعادت شنيدن و ديدن آن را نداشته‌ايد اصلا نگران نباشيد چرا كه اين داستان تا بيست و چهارم اسفند ماه ادامه خواهد داشت.

۳۰ بهمن ۱۳۸۶

بعضي وقت‌ها آدم‌هايي رو مي‌بينم كه قصد انجام دادن كاري رو دارند اما دنبال يك تاييد ضمني هم از آدم هستند تا كسي رو كه شايد واسشون مهمه در عواقب تصميم‌شان شريك كنند.
اين و تو سايت بلوطك ديدم و جالب بود: "تنها کسی که تو این دنیا احتیاج به توجیه شدن داره خود آدمه. تا وقتی خود آدم با یه حقیقتی با یه مسله‌ای کنار نیومده فکر می‌کنه باید زمین و زمان رو توجیه کنه. در صورتی که تنها کسی که باید با قضیه کنار بیاد خود خود آدمه.
اگه کسی رو دیدم که به شدت قصد داره از کاری دفاع کنه و اون رو برای من توجیح کنه یادم باشه خودش هنوز با اون قضیه مشکل داره."

۲۹ بهمن ۱۳۸۶

دوري از كسي دوستش داريد، تبديل شدن او به نوعي نماد است. اين دوري مي‌تواند چند لحظه باشد،‌اما وقتي او را مي‌بينيم نماد مي‌شكند.

۲۶ بهمن ۱۳۸۶

مجله زنان نيز توقيف شد.
دكتر حسين قاضيان سخنزاني به مناسبت لغو مجوز ماهنامه زنان داشت كه مي‌توانيد در اينجا بخوانيد: "اتهام مجله زنان، یا دست‌کم یکی از آن‌ها، چنانكه گفته شده، اختلال در «امنيت رواني» جامعه است. شايد برگزاركنندگان اين جلسه تصور مي‌كردند من به دليل علقه و ارتباط با مجله زنان بايد در این‌جا از اين اتهام دفاع كنم. اما من نه تنها دفاعي از اين اتهام ندارم، بلكه مي‌خواهم آن را بپذيرم. به علاوه در خيانتي آشكار و از پيش اعلام‌نشده می‌خواهم نشان دهم که دست بر قضا اتهام وارد شده این بار درست از کار درآمده است. فقط اشكالي وجود دارد كه با اجازه حقوق‌دانان باید به آن اشاره کنم. این ایراد به آيين دادرسي مربوط مي‌شود. ایراد این است که در این اتهام، جاي متهم رديف اول با متهم رديف دوم اشتباه شده‌است. درست است که زنان متهم هستند اما این خود زنان‌اند که متهم‌ند، نه مجله زنان؛ اين خود زنان هستند كه «امنيت رواني جامعه» را به خطر انداخته‌اند، نه مجله زنان. سمتِ مجله زنان در اين جرم، معاونت در ارتکاب جرم است نه مباشرت. اين خود زنان هستند كه مباشرتا «امنيت رواني جامعه» را به خطر انداخته‌اند. مجلة زنان از آن‌ جا که صدای این زنان را بازتاب می‌داده و در مختل کردن «امنيت رواني جامعه» به آن زنان یاری رسانده متهم است. ازاین رو توجهِ اتهام به این مجله، البته با سمت معاونت در بزه ارتکابی، کاملاً درست است."
شهروند امروز هم گفتگويي با حسين قاضيان در ارتباط با پوپوليسم داشته كه در اينجا مي‌توانيد بخوانيد.

۲۵ بهمن ۱۳۸۶

اين عربستان سعودي هم براي خودش داستاني است، در خبرها هر چه گشتم نتوانستم بفهمم هيچ عربي به اين قانون اعتراض كرده است يا نه؟

۲۱ بهمن ۱۳۸۶

امشب موقع رفتن به خونه توي ماشين، راديو گوش مي‌كردم، يه خانمي در تماس با مجري برنامه ‌گفت: من چند ساليه كه دو سه تا مريضي خيلي بد گرفتم و دارم با اوم دست و پنجه نرم مي‌كنم و خدا را شكر مي‌كنم كه داره منو امتحان مي‌كنه، حتماً از نظر خدا من بنده‌ با ارزشي‌ هستم و دارم مورد آزمايش الهي قرار مي‌گيرم. مجري هم كه سعي در قبولاندن اين موضوع به شنوندگان داشت كه بايد از وضعيت كنوني‌ شخصي و اجتماعي خودمون راضي باشيم كلي به اين خانم تبريك گفت و از صبر و استقامت اين خانم تشكر كرد.
من هنوز چرايي اين مطلب رو نفهميدم چرا آدم بايد واسه بدبختي‌هاي خودش خدا را شكر كنه. تو اگه خدا رو شكر كني خدا هم بيشتر مي‌زنه تو سرت و مي‌گه خوب بيا اينم چهار تا مريضي جديد به خاطر شكرگذاري.
فكر مي‌كنم آدمي كه تو ذهنش چيزهاي مثبتي در ارتباط با مريضي تصور مي‌كنه نبايد انتظاري بيشتر از ادامه مريضي يا كسب مريضي‌هاي جديدتر داشته باشه.
من جاي مجري بودم يه سوال از خانم مي‌پرسيدم كه آيا اين دو يا سه تا مريضي رو با هم گرفته يا دومي و سومي از شكرگذاري مريضي اولي بدست اومده يا نه اون زمان هنوز شكر گذاري و شروع نكرده بود؟

۱۹ بهمن ۱۳۸۶

نمايش "افرا" ديدني و دوست‌داشتني بود همانند كارگردانش.




در مورد نمايش "افرا" همين صحبت بهرام بيضايي كافيست كه فرهنگ ما مبتي بر تك‌گويي است و برخلاف تئاترهاي فرنگي كه ديالوگ محور نمايش است، نمايش‌هاي ما بر تك‌گويي مبتني است. در گذشته‌هاي دور اين اعتقاد وجود داشت كه سكوت بزرگ‌ترين خداي ما ايرانيان است و هنوز هم ما در همين شرايط به سر مي‌بريم. از تولد تا مرگ خود نمي‌توانيم افكارمان را همان‌گونه كه هستند بيان كنيم و بيشتر زندگي ما تك‌گويي‌هاي ما با خودمان است. اين‌چنين است نمايش‌نامه‌ "افرا" بر تك‌گويي شخصيت‌ها مبتني است. اگر در نمايش "افرا" ديالوگي برقرار مي‌شود، اتفاقي است و اصولا "افرا" نمايش سرزمين ماست كه مردمان‌مان خلع فكر شده‌اند. درحالي كه كودكان كشورهاي ديگر مي‌توانند به راحتي سخن بگويند، زيرا هرگز تصور نمي‌كنند بيان افكارشان باعث مي‌شود كه دردسري برايشان به وجود بيايد. اما حرف‌زدن ما به معناي آن است كه چيزي را پنهان مي‌كنيم، بنابراين نمايش "افرا" هم به همين فرهنگ تعلق دارد.
بي‌تعارف دو ساعت صرف شده براي تئاتر "افرا" از ارزشمند‌ترين دقيقه‌هاي زندگيم بود و بسيار خوشحالم كه توانستنم اين تئاتر را ببينم.
تالار زيباي وحدت آدم را ياد فيلم Match Point اثر Woody Allen مي‌‌اندازد.

۱۶ بهمن ۱۳۸۶

بالاخره موفق شديم بليط نمايش جديد بهرام بيضايي با نام افرا را براي روز چهارشنبه هفده بهمن تهيه كنيم. بدون شك بهرام بيضايي از معدود هنرمنداني است كه وقتي در موردش با حرارت صحبت مي‌كني مي‌داني كه هيچ‌گاه از اين كارت پشيمان نخواهي شد چرا كه او خود را و جامعه‌اش را بخوبي مي‌شناسد و خود را بهاي ناچيزي نخواهد فروخت.
چند روز پيش مجدداً فيلم
مرگ يزدگرد را ديدم فيلمي خوش ساخت و هنرمندانه با بازي زيباي سوسن تسليمي و كارگرداني فوق‌العاده بهرام بيضايي.

مردها بيشتر از زن‌ها شوخي مي‌كنند آن‌هم به دليل داشتن تستوسترون بيشتر. مقاله را اينجا بخوانيد.

۱۳ بهمن ۱۳۸۶

چند روز پيش براي جلسه‌ كاري رفته بودم ساختمان بانك توسعه صادرات ايران در ميدان آرژانتين. آسانسورهاي اين ساختمان 21 طبقه ساخت شركت Schneider بود و سيستم اين آسانسور جالب بود و از سه رديف آسانسور كنار هم استفاده مي‌شد فقط لازم بود كه شماره طبقه‌اي را كه مي‌خواهي بروي انتخاب كني و بعد از آن مشخص مي‌شد كه براي شما با شماره طبقه انتخابي كدام آسانسور از اين سه آسانسور مناسب‌تر است و با حروف A,B,C به شما نشان مي‌داد و در داخل آسانسور نيز دكمه‌اي وجود نداشت كه مجدداً انتخاب خود را انجام دهي چرا كه آسانسور به صورت اتوماتيك در طبقه‌اي كه برايش تعيين شده بود مي‌ايستاد. جلسه ما در طبقه پنجم ساختمان بود و هنگامي كه منتظر بوديم كه سوار آسانسور شويم آقايي كه كنار من ايستاده بود و از شكم گنده‌اش معلوم بود كه از آن مردهاي بسيار تنبل و پرخور است مي‌گفت اي كاش تكنولوژي اين آسانسورها آنقدر پيشرفت كرده بود كه خودش مي‌فهميد من كجا مي‌خواهم بروم و لازم نبود من اين دكمه را فشار دهم. تنبلي و عدم رضايت از زندگي دو بخش جدانشدني از فرهنگ عامه مردم ماست. البته خيلي از ما آدم‌ها ادعا مي‌كنيم كه كار ذهني و فكري انجام مي‌دهيم و با اين دليل مضحك بر تنبلي بدن خويش اضافه مي‌كنيم.

۱۲ بهمن ۱۳۸۶

اگر خواستيد اينترنت پر سرعت بگيريد حتماً سايت Speedtest را ببنيد.
در كرج شركت آسيا رسانه تدبير يا همان Shatel بالاترين سرعت Download و Upload را ارايه مي‌كند. يعني 140 kb/s البته اينترنت پرسرعتي كه من استفاده مي‌كنم kb/s 128 است. در تهران افرا نت اول است البته اين سرويس در اختيار كاربران عمومي قرار نمي‌گيرد.
اگر دوست داشتيد مي‌توانيد سرعت Download و Upload را در نقاط مختلف دنيا را ببينيد و با وضعيت دهشتناك ايران مقايسه كنيد. مثلاً توي ايالت فلوريدا بالاترين سرعت مربوط به دانشگاه كاليفرنياي جنوبي با سرعت Download در حدود 21156 kb/s ، در ايالت ماساچوست بالاترين سرعت مربوط به دانشگاه Tufts برابر با 30000 kb/s و در شهر تل‌آويو سرعت دانلود در دانشگاه تل‌آويو برابر با 10846 kb/s است.
گزارش ديگري كه مي‌توانيد بگيريد اين است كه وضعيت سرويسي كه شما استفاده مي‌كنيد را با ايران، آسيا و جهان مقايسه مي‌كند. مثلاً براي سرويسي كه من استفاده مي‌كنم ميانگين سرعت Download برابر با 67 kb/s است و ميانگين سرعت ISPهاي پرسرعت شركت Shatel برابر با 242 kb/s ميانگين سرعت ISP هاي پرسرعت در ايران برابر با 339 kb/s، ميانگين آسيا 2956 kb/s و ميانگين جهاني 3885 kb/s است. خدا را شكر كه متوجه شدم خيلي با دنيا اختلاف نداريم !!!!!!
راستي شركت افرا نت يك سرويس اينترنت يك هفته‌اي مجاني در تهران و كرج راه‌اندازي كرده كه براي ثبت نام اينجا كليك كنيد.